رودخانه هر روز پهن تر مى شود، به یخ برخورد مى کند و گاهى
رودخانه هر روز پهنتر مىشود، به یخ برخورد مىکند و گاهى با چنان صداى بلندى مىشکند که از جا مىپرم. با آب صحبت مىکنم و از او مىپرسم از من مىخواهد داخلش بروم؟ وقتى بچه بودم پدرم به من مىگفت این کار را نکنم، چون روحِ آب صدایم را مىشنود و مىخواهد من را ملاقات کند و اگر چنین اتفاقى بیفتد، خب، من تمام خواهم شد! اما به هرحال این کار را مىکنم، اگر قرار باشد این دنیا را به مقصد دنیاى دیگرى ترک کنم، نمی توانم تصور کنم آنجا بدتر است...
کتاب اورندا، اثر جوزف بویدن🧜♂️
کتاب اورندا، اثر جوزف بویدن🧜♂️
۱.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.