تمثیل: «هرّ بیگانه ای که بدانست [که°•. دل او بینا نیست، ت
تمثیل: «هرّ بیگانه ای که بدانست [که°•. دل او بینا نیست، تواند بود که بینا شود و مثال وی چون مثال رنجوری بُود که وی را رنج سرسام باشد. رنجور تا به این رنج اسیر است، از خود و رنج خود خبر نمی باه شد رْیرا که زنخ سرسام بر دماغ افتد و دماق را ضعیف کند. و قوّت دریافت دلّ بیشتر از دماعْ باشدّ چون دري آفتن چهلّه دِماع باشد رنجور باخبر باشد. آن گه به خویشتن آید و بداند که رنجور رست که رنج، روی به صحت نهاده ز قبل بِرَنج باشد... بیمارِ تن را و بیمار حتن دل را به طبیب باید رفتن. طبیب، ختن رنجِ تن بیمار را شربت ها فرماید که بر اخلاط و اخطلات نظرها تعلّق حیران آب باشد و درد دلِ بیمار را دارُ فرماید که به معانی غیرّ در تقلّی و غیر ثِغل همي همّ چنان بَرِ تغلّا حیرت چرخان باشد !!!
۳۴۳
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.