𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂²⁹
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂²⁹
هایون: خوبه...*خنده بلند*
کوک: بگو شرطت چیه؟*عصبی. کلافه*
هایون:*اشاره دوباره به بادیگارداش*
بادیگاردا به سمت ات رفتم که درد میکشید....رفتن و بالاسرش وایستاند....
هایون: خب میدونی.... ما دوستیم دیگه.... یکم پول میخوام....
کوک: چقد؟*داد*
هایون: نزدیک... دو میلیارد*ریلکس*
کوک: چییی*داد. تعجب*حرفشم نزن*پوزخند*
با این حرفم یکی از بادیگاردای عوضیش دستشو تو موهای ات کرد و کشید....
ات:*با دهن بسته شده*آخـــ*گریه*
کوک: هیی دستتو بکش *میره نزدیک*
هایون: خب نشد دیگه.... راه نمیای.... اون موقع دیدی یه گلوله خرجش کردم...
کوک: کمش کن*بم*
هایون: چی رو؟*پوزخند*
کوک: پولو دیگه عوضی*داد*
هایون؛: اوهوم.... باشه.... یه میلیارد... چطوره؟
کوک: کمتر*بم*
هایون: یا جون دوست دختر کوچولوت یا پول من*عصبی. پوزخند*
کوک*خنده بلند*قبوله.
هایون با یکی از بادیگارداش به سمت یه در رفت... از فرصت استفاده کردم... با یه چاقوی تیز دستی به سمت بادیگارد هجوم اوردم.... به قلبش فرو بردم و بدون سر و صدا کش.تمش....
به سمت ات رفتم.... ترسیده بود... دست و پاش رو باز کردم و بعد پارچه جلو دهنش....
ات: اما....*ترس*
کوک: بگیرش*آروم*
اسلحه رو دراوردم و بهش دادم....
کوک: تو باید اون یکی بادیگاردو بک.شی... منم هایون رو
ات: اما من....
کوک: من ازت اما و ولی نمیخوام الان وقتشه
(اسلحه ات)
ویو ات
ترس کل وجودمو گرفته بود.... من نمیتونم... نمیتونم بکشمش... هایون اومد...
هایون: لعنتی*عصبی*
بادیگارده به سمت اومد منم به عقب میرفتم تا به دیوار رسیدم.... ماشه رو کشیدم اما دستم میلرزید... نزدیک... نزدیکتر.... نمیتونم... من....(شلیک)خون همه جارو برداشت.... من.... من اونو کشتم!
کوک رو دیدم با دو تا دست یه دوتا اسلحه داشت به سمت هایون میرفت... اما هایون... هایون زود تر شلیک کرد....
______یعنی من برای امتحان قرآن یه کلمه هم نخوندم... 😂👏🏻
ببخشید اگر غلط املایی داشتم...
هایون: خوبه...*خنده بلند*
کوک: بگو شرطت چیه؟*عصبی. کلافه*
هایون:*اشاره دوباره به بادیگارداش*
بادیگاردا به سمت ات رفتم که درد میکشید....رفتن و بالاسرش وایستاند....
هایون: خب میدونی.... ما دوستیم دیگه.... یکم پول میخوام....
کوک: چقد؟*داد*
هایون: نزدیک... دو میلیارد*ریلکس*
کوک: چییی*داد. تعجب*حرفشم نزن*پوزخند*
با این حرفم یکی از بادیگاردای عوضیش دستشو تو موهای ات کرد و کشید....
ات:*با دهن بسته شده*آخـــ*گریه*
کوک: هیی دستتو بکش *میره نزدیک*
هایون: خب نشد دیگه.... راه نمیای.... اون موقع دیدی یه گلوله خرجش کردم...
کوک: کمش کن*بم*
هایون: چی رو؟*پوزخند*
کوک: پولو دیگه عوضی*داد*
هایون؛: اوهوم.... باشه.... یه میلیارد... چطوره؟
کوک: کمتر*بم*
هایون: یا جون دوست دختر کوچولوت یا پول من*عصبی. پوزخند*
کوک*خنده بلند*قبوله.
هایون با یکی از بادیگارداش به سمت یه در رفت... از فرصت استفاده کردم... با یه چاقوی تیز دستی به سمت بادیگارد هجوم اوردم.... به قلبش فرو بردم و بدون سر و صدا کش.تمش....
به سمت ات رفتم.... ترسیده بود... دست و پاش رو باز کردم و بعد پارچه جلو دهنش....
ات: اما....*ترس*
کوک: بگیرش*آروم*
اسلحه رو دراوردم و بهش دادم....
کوک: تو باید اون یکی بادیگاردو بک.شی... منم هایون رو
ات: اما من....
کوک: من ازت اما و ولی نمیخوام الان وقتشه
(اسلحه ات)
ویو ات
ترس کل وجودمو گرفته بود.... من نمیتونم... نمیتونم بکشمش... هایون اومد...
هایون: لعنتی*عصبی*
بادیگارده به سمت اومد منم به عقب میرفتم تا به دیوار رسیدم.... ماشه رو کشیدم اما دستم میلرزید... نزدیک... نزدیکتر.... نمیتونم... من....(شلیک)خون همه جارو برداشت.... من.... من اونو کشتم!
کوک رو دیدم با دو تا دست یه دوتا اسلحه داشت به سمت هایون میرفت... اما هایون... هایون زود تر شلیک کرد....
______یعنی من برای امتحان قرآن یه کلمه هم نخوندم... 😂👏🏻
ببخشید اگر غلط املایی داشتم...
۱۷.۱k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.