bad girl p: 156
***
نامی و یوهان رفته بودن که یونا و کیوجین رو بیارن اینجا مام ی پرتگاه دور از سئول بود اونجا بودیم این پیشنهاد نامی بود که بیایم اینجا چون بهتر میتونستیم کارمونو انجام بدیم
منتظرشون بودیم ولی هنوز نیومده بودن همه بادیگاردا با لباس های مشکی
و تفنگ های دستشون ی دایره بزرگ تشکیل داده بودن
پایین پرتگاه دریا بود لبه ی پرتگاه وایساده بودم و زل زده بودم به دریا که نفهمیدم نامی و یوهان کی یونا و کیوجینو اوورده بودن از جایی که بودم رفتمو وسط دایره بزرگی که بادیگاردا درس کرده بودن وایسادم
یوهان و نامی یونا و کیوجین رو انداختن رو زمین و به بادیگاردا اشاره کردن که کیسه های روی سرشونو در بیارن
روبه یوهان کردمو گفتم
هانا: چقد طولش دادین
نامی: بادیگارداش دیر شیفت عوض کردن
وقتی کیسه های روی سرشونو دراووردن از چهره هاشون معلوم بود که از دیدن ما حسابی تعجب کردن
یونا: شما ها دارین چیکار میکنین
روبه کوک کردو گف
یونا: عشقم تو چرا پیش این خیانتکارا وایسادی
وقتی کلمه عشقم رو از زبونش شنیدم از عصبانیت سمتش رفتمو فکشو تو دستام گرفتم و گفتم
هانا: جرعت داری دوباره بگو عشقم تا همینجا چالت کنم(حرص)
فکشو با حرص ول کردمو برگشتم جای قبلم کنار بچه ها
کیوجین که با دست و پاهای بسته شده رو زمین لفتاده بودبه حرف اومد
کیوجین: دلیل این کارتونو نمیفهمم من دوست بچگی پدراتونم چرا همچین کاری میکنین
کوک: هه دوست بچگی عوضی تو قاتلشونی
چهره متعجبش جاشو به ترس داد
یوهان: دوستی که دراصل دشمن بوده نه اقای کیم کیوجین
دیگه خبری ازون زبون درازیاش نبود
یونا معلوم بودکه از همه چی باخبره البته بایدم با خبر میبود
روبه دوتا از بادیگاردا با تفنگم به یونا اشاره کردم که برن یونا رو بلند کنن
یونا رو روی زانوهاش نشوندن
کیوجین: با دخترم چیکار دارین(داد)
هانا: فقط خفه شو تو عوضی، تو پدر و مادرمونو کشتی بس نبود کاری کردین تو و دخترت که منو کوک1سال بدون همدیگه کلی عذاب بکشیم پس منم تصمیم گرفتم حالا که خیلی دخترتو دوس داری بکشمش اونم جلو چشمت
کیوجین: بس کنین منو بکشین با دخترم چیکار دارین(داد)
بدون توجه به سرو صداهاش ی چاقو که داخل جیب کت کوک بودو دراووردم و به طرف یونا رفتم به بادیگاردا گفتم که محکم بگیرنش خودم با دستم محکم صورتشو گرفتم جوری که حتی تکونم نمیتونس بده صورتشو
چاقو رو اروم رو پیشوپیش گذاشتم و از پیشونیش تا چونش و با چاقو بریدم
یونا: نکن روانی(جیغ، داد)
ی خط دیگم از گونه سمت چپش تا گونه سمت راستش کشیدم کیوحین ازون ور داش داد میزد که یونا رو ول کنیم خوده یونا ازین ور
دستمو زیر چونم گذاشتمو گفتم
•هوممممم عالیه ی مثبت عالی خلق کردم رو صورتت•
بعدم چاقو رو بدون معطلی زدم تو قلبش که خونش رو صورتم پاشید
کیوجین: نهههههههههههه یونا(داد، گریه)
چاقو رو دراووردم و جسم بی جون یونا رو زمین افتاد
1ساعت گذشته بود
کوک و نامی و یوهان داشتن کیوجین رو میزدن
هانا: صب کنین من با این یارو کار دارم
کیوجین دقیقا لبه پرتگاه بود که به راحتی میتونستیم با ی تکون کوچیک بندازیمش داخل آب عمقش زیاد بود اگه میوفتاد حتما میمرد
دستمو رو شونش گذاشتم و تو صورتش خم شدم اروم بهش گفتم
هانا: پدرو مادر هوسوک کین(اروم)
کیوجین: هه بیا نزدیکتر تا بهت بگم اون دراصل کیه
گوشمو بردم نزدیک با حرفی که زد خیلی تعجب کردم و ی لحظه حواسم نبود که این یارو چطور منو داخل آب انداخت
نامی و یوهان رفته بودن که یونا و کیوجین رو بیارن اینجا مام ی پرتگاه دور از سئول بود اونجا بودیم این پیشنهاد نامی بود که بیایم اینجا چون بهتر میتونستیم کارمونو انجام بدیم
منتظرشون بودیم ولی هنوز نیومده بودن همه بادیگاردا با لباس های مشکی
و تفنگ های دستشون ی دایره بزرگ تشکیل داده بودن
پایین پرتگاه دریا بود لبه ی پرتگاه وایساده بودم و زل زده بودم به دریا که نفهمیدم نامی و یوهان کی یونا و کیوجینو اوورده بودن از جایی که بودم رفتمو وسط دایره بزرگی که بادیگاردا درس کرده بودن وایسادم
یوهان و نامی یونا و کیوجین رو انداختن رو زمین و به بادیگاردا اشاره کردن که کیسه های روی سرشونو در بیارن
روبه یوهان کردمو گفتم
هانا: چقد طولش دادین
نامی: بادیگارداش دیر شیفت عوض کردن
وقتی کیسه های روی سرشونو دراووردن از چهره هاشون معلوم بود که از دیدن ما حسابی تعجب کردن
یونا: شما ها دارین چیکار میکنین
روبه کوک کردو گف
یونا: عشقم تو چرا پیش این خیانتکارا وایسادی
وقتی کلمه عشقم رو از زبونش شنیدم از عصبانیت سمتش رفتمو فکشو تو دستام گرفتم و گفتم
هانا: جرعت داری دوباره بگو عشقم تا همینجا چالت کنم(حرص)
فکشو با حرص ول کردمو برگشتم جای قبلم کنار بچه ها
کیوجین که با دست و پاهای بسته شده رو زمین لفتاده بودبه حرف اومد
کیوجین: دلیل این کارتونو نمیفهمم من دوست بچگی پدراتونم چرا همچین کاری میکنین
کوک: هه دوست بچگی عوضی تو قاتلشونی
چهره متعجبش جاشو به ترس داد
یوهان: دوستی که دراصل دشمن بوده نه اقای کیم کیوجین
دیگه خبری ازون زبون درازیاش نبود
یونا معلوم بودکه از همه چی باخبره البته بایدم با خبر میبود
روبه دوتا از بادیگاردا با تفنگم به یونا اشاره کردم که برن یونا رو بلند کنن
یونا رو روی زانوهاش نشوندن
کیوجین: با دخترم چیکار دارین(داد)
هانا: فقط خفه شو تو عوضی، تو پدر و مادرمونو کشتی بس نبود کاری کردین تو و دخترت که منو کوک1سال بدون همدیگه کلی عذاب بکشیم پس منم تصمیم گرفتم حالا که خیلی دخترتو دوس داری بکشمش اونم جلو چشمت
کیوجین: بس کنین منو بکشین با دخترم چیکار دارین(داد)
بدون توجه به سرو صداهاش ی چاقو که داخل جیب کت کوک بودو دراووردم و به طرف یونا رفتم به بادیگاردا گفتم که محکم بگیرنش خودم با دستم محکم صورتشو گرفتم جوری که حتی تکونم نمیتونس بده صورتشو
چاقو رو اروم رو پیشوپیش گذاشتم و از پیشونیش تا چونش و با چاقو بریدم
یونا: نکن روانی(جیغ، داد)
ی خط دیگم از گونه سمت چپش تا گونه سمت راستش کشیدم کیوحین ازون ور داش داد میزد که یونا رو ول کنیم خوده یونا ازین ور
دستمو زیر چونم گذاشتمو گفتم
•هوممممم عالیه ی مثبت عالی خلق کردم رو صورتت•
بعدم چاقو رو بدون معطلی زدم تو قلبش که خونش رو صورتم پاشید
کیوجین: نهههههههههههه یونا(داد، گریه)
چاقو رو دراووردم و جسم بی جون یونا رو زمین افتاد
1ساعت گذشته بود
کوک و نامی و یوهان داشتن کیوجین رو میزدن
هانا: صب کنین من با این یارو کار دارم
کیوجین دقیقا لبه پرتگاه بود که به راحتی میتونستیم با ی تکون کوچیک بندازیمش داخل آب عمقش زیاد بود اگه میوفتاد حتما میمرد
دستمو رو شونش گذاشتم و تو صورتش خم شدم اروم بهش گفتم
هانا: پدرو مادر هوسوک کین(اروم)
کیوجین: هه بیا نزدیکتر تا بهت بگم اون دراصل کیه
گوشمو بردم نزدیک با حرفی که زد خیلی تعجب کردم و ی لحظه حواسم نبود که این یارو چطور منو داخل آب انداخت
۳.۸k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.