IN MY MIND ❤️🔥✨
IN MY MIND ❤️🔥✨
PART||3
جونگکوک: باشه آلیس خودت برو خوابگاه... فردا میام دنبالت.
آلیس:با..با..باشه.فعلا..
تهیونگ:تو مطمئنی آلیس چون خسته بود استرس داشت؟؟؟
جونگکوک:آره دیگه .. مگه دلیل دیگه می تو نه داشته باشه ؟
تهیونگ: نمی دونم شاید...
جونگکوک:ذهنت رو درگیر نکن بریم .
آلیس:
به دم در خوابگاه رسیدم و با آیریس رو به رو شدم!
آلیس:تو اینجا چیکار میکنی؟😳 مگه الان نباید خواب باشی؟
آیریس : به نظرت می تونم بخوابم در حالی که بهترین دوستم همچین موضوع مهمی رو از من پنهان کرده.؟.
آلیس:چه موضوعی؟؟
آیریس: خودتو به اون راه نزن. کی بود چند ساعت پیش دوست پسرشو معرفی کرد؟؟
آلیس : آهان اون موضوع رو میگی! بیا درموردش بعدا حرف بزنیم...
آیریس: نه همین الان و همینجا!
آلیس: آیریس من اصلا حوصله ندارم می رم بخوابم🥱.
آیریس : عه کجا میری واستا منم بیام!!
.........................................................
(فردا)
آیریس: آلیس میشه برای بعد از ظهر اون لباس صورتی تو بدی به من؟؟
آلیس: لازم نبود اجازه بگیری خودمم نمی خواستمش....
آیریس:باشه.... ممنون.... خوب بریم دانشگاه دیر نشه😄
من و آیریس باهم از خوابگاه خارج شدیم . که...
آیریس: اووووو . ببین کی اینجاست دوست پسرته چه ماشین خفنی داره چه تیپی زده.(خر ذوق)😆
آلیس: چی!اون اینجا چی کار میکنه؟؟
آیریس :چی گفتی؟
آلیس:هیچی بریم ....
جونگکوک: سلام. صبح تون بخیر 🙂 سریع سوار شید دیرتون نشه....
آلیس:ممنون...ولی لازم نبود بیای
آیریس:عهههههههههه یعنی چی؟ دوستپسرته ها
واستا آلیس تو باید کنار دوست پسرت بشینی یعنی جلو نه عقب....
آلیس:با..با..باشه....
(از زبان سوم شخص:درحالی که آلیس حواسش نبود، تمام حواس جونگکوک به آلیس بودو چشم از روش بر نمی داشت....... آیریس هم از پشت خر ذوق شده بود و نقشه ی ازدواج اون ها رو کشیده بود حتی بچه هاشونم تصور کرده بود..!!!!)
از ماشین پیاده شدیم ...
جونگکوک:آلیس بعد از دانشگاه برنامه ای چیزی داری؟؟؟
آلیس:آم ..... خوب راستش ........
آیریس : نه مشخصه که نه برنامه ای نداره برای چی؟؟؟؟
جونگکوک: خوب پس خوبه بعد کلاس میام دنبالت...
همین که می خواستم حرفی بزنم که جونگکوک گاز رو گرفت و رفت. آیریس هم دست منو کشید و من رو به دانشگاه برد..........
PART||3
جونگکوک: باشه آلیس خودت برو خوابگاه... فردا میام دنبالت.
آلیس:با..با..باشه.فعلا..
تهیونگ:تو مطمئنی آلیس چون خسته بود استرس داشت؟؟؟
جونگکوک:آره دیگه .. مگه دلیل دیگه می تو نه داشته باشه ؟
تهیونگ: نمی دونم شاید...
جونگکوک:ذهنت رو درگیر نکن بریم .
آلیس:
به دم در خوابگاه رسیدم و با آیریس رو به رو شدم!
آلیس:تو اینجا چیکار میکنی؟😳 مگه الان نباید خواب باشی؟
آیریس : به نظرت می تونم بخوابم در حالی که بهترین دوستم همچین موضوع مهمی رو از من پنهان کرده.؟.
آلیس:چه موضوعی؟؟
آیریس: خودتو به اون راه نزن. کی بود چند ساعت پیش دوست پسرشو معرفی کرد؟؟
آلیس : آهان اون موضوع رو میگی! بیا درموردش بعدا حرف بزنیم...
آیریس: نه همین الان و همینجا!
آلیس: آیریس من اصلا حوصله ندارم می رم بخوابم🥱.
آیریس : عه کجا میری واستا منم بیام!!
.........................................................
(فردا)
آیریس: آلیس میشه برای بعد از ظهر اون لباس صورتی تو بدی به من؟؟
آلیس: لازم نبود اجازه بگیری خودمم نمی خواستمش....
آیریس:باشه.... ممنون.... خوب بریم دانشگاه دیر نشه😄
من و آیریس باهم از خوابگاه خارج شدیم . که...
آیریس: اووووو . ببین کی اینجاست دوست پسرته چه ماشین خفنی داره چه تیپی زده.(خر ذوق)😆
آلیس: چی!اون اینجا چی کار میکنه؟؟
آیریس :چی گفتی؟
آلیس:هیچی بریم ....
جونگکوک: سلام. صبح تون بخیر 🙂 سریع سوار شید دیرتون نشه....
آلیس:ممنون...ولی لازم نبود بیای
آیریس:عهههههههههه یعنی چی؟ دوستپسرته ها
واستا آلیس تو باید کنار دوست پسرت بشینی یعنی جلو نه عقب....
آلیس:با..با..باشه....
(از زبان سوم شخص:درحالی که آلیس حواسش نبود، تمام حواس جونگکوک به آلیس بودو چشم از روش بر نمی داشت....... آیریس هم از پشت خر ذوق شده بود و نقشه ی ازدواج اون ها رو کشیده بود حتی بچه هاشونم تصور کرده بود..!!!!)
از ماشین پیاده شدیم ...
جونگکوک:آلیس بعد از دانشگاه برنامه ای چیزی داری؟؟؟
آلیس:آم ..... خوب راستش ........
آیریس : نه مشخصه که نه برنامه ای نداره برای چی؟؟؟؟
جونگکوک: خوب پس خوبه بعد کلاس میام دنبالت...
همین که می خواستم حرفی بزنم که جونگکوک گاز رو گرفت و رفت. آیریس هم دست منو کشید و من رو به دانشگاه برد..........
۲.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.