فیک خانه وحشت
پارت۱۵
ویو جیمین*
مرتیکه عوضی ب ا.ت میگه عشقم داشتم باهاش دعوا میکردم ی مشت زدم ب صورتش میخاستم ی مشت دیگ بزنم که ا.ت جیغ کشید و افتاد زمین ترسیدم و رفتم سمتش هی صداش میکردم جواب نمیداد...
ویو ا.ت *
چشامو آروم باز کردم فقط چراغ میوفتاد ب چشمم دیدم تو بیمارستان هستم سرمو اونطرف برگردوندم..
ا.ت: یا خداا ترسیدم چتونه اونجوری نگا میکنین؟
جیمین و بکیهون: ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت: همم خوبم اگ دعواتون تموم نشدعه برین ادامه بدین فقط از بالا سرم برین کنار میخام استراحت کنم
جیمین: اوکی ا.ت میرم وسایلاتو جمع کنم بیای خونه من باشع دکتر گفت بخاطرع اصطراب باید مواضبت باشیم تا چن روز خونه منی
ا.ت: هه ن ممنون من تو خونه خودمم مامانم میتونه مواضبم باشه
بکیهون: ببخشید وقتی دوست پسرش هست چرا باید تو خونه ی غریبه بمونه؟ ا.ت فردا مرخص میشی عزیزم میریم خونمون
ا.ت: خونمون؟😐
جیمین: خونتون؟🤨
بکیهون: ارهه خونه منو ا.ت که قرارعه بعد ازدواج هم بمونیم و زندگی کنیمم😉
ا.ت: چیی؟
جیمین: ببین میکشمت انقدر....
در باز شد و لیا اومد داخل
لیا: برین گمشین کنار ببینم نمیزارین رفیقم ی نفس راحت بکشهه
ا.ت: لیا خوب شد اومدیی
جنی: جیمین عزیزم خب دیگ حال خانم ا.ت هم خوب شدع باید برگردیم خونه واسه عروسی دو روز مونده باید آماده باشیمم دیگ
جیمین: همم باشه، خیلی خب ما دیگ میریم مواظب خودتون باشید خانم ا.ت
ا.ت: ممنون که اومدیم آقای پارک چشم خدافظ😊😒
جیمین: خدافظ
ههه عروسی پس قرارعه ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده همم ب من چ اصلا ب درکک اصلانم حسودی نمیکنم ولی سلیقه خوبی در انتخاب همسر نداره😏 مثلا منو ببین من برای همسری خیلی هم خوبمم😆😌 واییی چی دارم میگم خنگ شدم فک کنم بیخیال امید وارم خوشبخت شه🙁
لیا: ا.ت امشب اینجا پیشت میمونم فردا میریم خونه خودمم
ا.ت: چرت نگوو امشب عروسی کردین شما هم باید باهم باشید دیگ بلند شو برو من حالم خوبه درضمن من ب مامانم زنگ میزنم امشب بیاد اینجا و فردا برم خونه خودمم
لیا: اما...
ا.ت: هیسس بروو
لیا رفت زنگ زدم ب مامانم اومد پیشم شب تو تخت بغل مامانم خابیدمم...
ویو جیمین*
مرتیکه عوضی ب ا.ت میگه عشقم داشتم باهاش دعوا میکردم ی مشت زدم ب صورتش میخاستم ی مشت دیگ بزنم که ا.ت جیغ کشید و افتاد زمین ترسیدم و رفتم سمتش هی صداش میکردم جواب نمیداد...
ویو ا.ت *
چشامو آروم باز کردم فقط چراغ میوفتاد ب چشمم دیدم تو بیمارستان هستم سرمو اونطرف برگردوندم..
ا.ت: یا خداا ترسیدم چتونه اونجوری نگا میکنین؟
جیمین و بکیهون: ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت: همم خوبم اگ دعواتون تموم نشدعه برین ادامه بدین فقط از بالا سرم برین کنار میخام استراحت کنم
جیمین: اوکی ا.ت میرم وسایلاتو جمع کنم بیای خونه من باشع دکتر گفت بخاطرع اصطراب باید مواضبت باشیم تا چن روز خونه منی
ا.ت: هه ن ممنون من تو خونه خودمم مامانم میتونه مواضبم باشه
بکیهون: ببخشید وقتی دوست پسرش هست چرا باید تو خونه ی غریبه بمونه؟ ا.ت فردا مرخص میشی عزیزم میریم خونمون
ا.ت: خونمون؟😐
جیمین: خونتون؟🤨
بکیهون: ارهه خونه منو ا.ت که قرارعه بعد ازدواج هم بمونیم و زندگی کنیمم😉
ا.ت: چیی؟
جیمین: ببین میکشمت انقدر....
در باز شد و لیا اومد داخل
لیا: برین گمشین کنار ببینم نمیزارین رفیقم ی نفس راحت بکشهه
ا.ت: لیا خوب شد اومدیی
جنی: جیمین عزیزم خب دیگ حال خانم ا.ت هم خوب شدع باید برگردیم خونه واسه عروسی دو روز مونده باید آماده باشیمم دیگ
جیمین: همم باشه، خیلی خب ما دیگ میریم مواظب خودتون باشید خانم ا.ت
ا.ت: ممنون که اومدیم آقای پارک چشم خدافظ😊😒
جیمین: خدافظ
ههه عروسی پس قرارعه ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده همم ب من چ اصلا ب درکک اصلانم حسودی نمیکنم ولی سلیقه خوبی در انتخاب همسر نداره😏 مثلا منو ببین من برای همسری خیلی هم خوبمم😆😌 واییی چی دارم میگم خنگ شدم فک کنم بیخیال امید وارم خوشبخت شه🙁
لیا: ا.ت امشب اینجا پیشت میمونم فردا میریم خونه خودمم
ا.ت: چرت نگوو امشب عروسی کردین شما هم باید باهم باشید دیگ بلند شو برو من حالم خوبه درضمن من ب مامانم زنگ میزنم امشب بیاد اینجا و فردا برم خونه خودمم
لیا: اما...
ا.ت: هیسس بروو
لیا رفت زنگ زدم ب مامانم اومد پیشم شب تو تخت بغل مامانم خابیدمم...
۳۵.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.