وقتی ازت متنفر شد و…
“درحالی که با همدیگه قدم میزدن، به صدای موج دریا گوش میکردن.
بخاطر پیشنهاد دختر هردوی اونها بدون کفش کنار دریا قدم میزدن، دست تو دست همدیگه، کنار دریا و قلبهای عاشقشون، البته میشه گفت یه قلب عاشق و یه قلب عاشق و پر از ترس…
کم کم قدمهای ا.ت آروم و آرومتر میشد و حرکاتش عجیب تر…
-ا.ت، عزیزم چیزی شده؟
+باید… بهت… یه چیزی…رو بگم…
دختر با تردید حرف میزد، نمیدونست ریاکشن مرد مقابلش میتونست چی باشه، یعنی اون رو میکشت؟ میبخشید؟ عصبانی میشد؟
-بگو
+خب…م…من…عاممم…من…
دختر نمیدونست چطوری باید اعتراف کنه که چجوری با قلب اون مرد بازی کرده…
خیانت؟ نه از اون روابط عاشقانه با مرد دیگه…
+نامجوناااا… یادته بهم گفتی هر چی هم بشه کنارمی؟
-آره…یادمه…
با خودش گفت “پس لطفا بعد از اینکه حرفم رو بهت زدم، سر حرفت بمون.”
دختر چشمهاش رو بست و شروع کرد همه چیز رو پشت سر همدیگه گفتن…
+خب من یه پلیس هستم، که بهم ماموریت دادن، و اون ماموریت دربارهی تو بود. کیم نامجون، قاتلی که همیشه بعد از اتمام قتلش هیچ اثری از خودش به جا نمیذاره، بهم گفتن که برای ماموریت باید بیام پیش تو و زمانی که قلبت رو بدست اوردم بیشتر توی کارات کنجکاوی کنم و مدرک کافی جمع کنم که تو همون قاتلی…
با هرکلمهی دختر، نامجون قلبش بیشتر از قبل میشکست و عصبانی تر میشد.
+اما خب توی حین این ماموریت خودمم عاشقت شدم، اما خب وقتی به این نتیجه رسیدم عاشقت شدم…
با صدای آژیر پلیس دختر چشمهاش رو باز کرد و تو چشمهای پر از غم و عصبانیت نامجون زل زد.
+خیلی دیر شده بود، تمامی مدارک دست پلیس بود.
با صدای یکی از افسر پلیس نگاهای هردوی اونها به سمت ماشین های پلیس و افرادشون برگشت.
سرباز ها به سمت نامجون اومدن و دستبند رو دور دستش بستن که نامجون با صدای ضعیفی گفت…
-ازت متنفرم لی ا.ت
دختر چشمهاش پر از اشک شده بود…
یکی از افسر ها با افتخار به دختر خیره شد و گفت…
افسر: کارت خوب بود سرگرد لی!
اما جوابی دریافت نکرد…”
سوآ: پس هرمونی، این پایان داستان شما و عشق اولت بود؟
+درسته، این پایان داستان من بود و اشتباهم این بود که اون ماموریت رو قبول کردم.
سوآ: الان هیچ خبری از نامجون شی ندارید؟
+نه، هیچ خبری از اون نیست.
هرمونی: به زبان کره ای یعنی “مادربزرگ”
تا الان فقط هپی اند (happy end) بود، یکم هم متفاوت باشیم درسته؟
خب… این اولین نوشتمه که سد اند (sad end) شده، پس به روم نیارین چقدر افتضاحه…
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹
#بی_تی_اس
#کیم_نامجون
#تکپارتی
#فیک
#سناریو
#درخواستی
بخاطر پیشنهاد دختر هردوی اونها بدون کفش کنار دریا قدم میزدن، دست تو دست همدیگه، کنار دریا و قلبهای عاشقشون، البته میشه گفت یه قلب عاشق و یه قلب عاشق و پر از ترس…
کم کم قدمهای ا.ت آروم و آرومتر میشد و حرکاتش عجیب تر…
-ا.ت، عزیزم چیزی شده؟
+باید… بهت… یه چیزی…رو بگم…
دختر با تردید حرف میزد، نمیدونست ریاکشن مرد مقابلش میتونست چی باشه، یعنی اون رو میکشت؟ میبخشید؟ عصبانی میشد؟
-بگو
+خب…م…من…عاممم…من…
دختر نمیدونست چطوری باید اعتراف کنه که چجوری با قلب اون مرد بازی کرده…
خیانت؟ نه از اون روابط عاشقانه با مرد دیگه…
+نامجوناااا… یادته بهم گفتی هر چی هم بشه کنارمی؟
-آره…یادمه…
با خودش گفت “پس لطفا بعد از اینکه حرفم رو بهت زدم، سر حرفت بمون.”
دختر چشمهاش رو بست و شروع کرد همه چیز رو پشت سر همدیگه گفتن…
+خب من یه پلیس هستم، که بهم ماموریت دادن، و اون ماموریت دربارهی تو بود. کیم نامجون، قاتلی که همیشه بعد از اتمام قتلش هیچ اثری از خودش به جا نمیذاره، بهم گفتن که برای ماموریت باید بیام پیش تو و زمانی که قلبت رو بدست اوردم بیشتر توی کارات کنجکاوی کنم و مدرک کافی جمع کنم که تو همون قاتلی…
با هرکلمهی دختر، نامجون قلبش بیشتر از قبل میشکست و عصبانی تر میشد.
+اما خب توی حین این ماموریت خودمم عاشقت شدم، اما خب وقتی به این نتیجه رسیدم عاشقت شدم…
با صدای آژیر پلیس دختر چشمهاش رو باز کرد و تو چشمهای پر از غم و عصبانیت نامجون زل زد.
+خیلی دیر شده بود، تمامی مدارک دست پلیس بود.
با صدای یکی از افسر پلیس نگاهای هردوی اونها به سمت ماشین های پلیس و افرادشون برگشت.
سرباز ها به سمت نامجون اومدن و دستبند رو دور دستش بستن که نامجون با صدای ضعیفی گفت…
-ازت متنفرم لی ا.ت
دختر چشمهاش پر از اشک شده بود…
یکی از افسر ها با افتخار به دختر خیره شد و گفت…
افسر: کارت خوب بود سرگرد لی!
اما جوابی دریافت نکرد…”
سوآ: پس هرمونی، این پایان داستان شما و عشق اولت بود؟
+درسته، این پایان داستان من بود و اشتباهم این بود که اون ماموریت رو قبول کردم.
سوآ: الان هیچ خبری از نامجون شی ندارید؟
+نه، هیچ خبری از اون نیست.
هرمونی: به زبان کره ای یعنی “مادربزرگ”
تا الان فقط هپی اند (happy end) بود، یکم هم متفاوت باشیم درسته؟
خب… این اولین نوشتمه که سد اند (sad end) شده، پس به روم نیارین چقدر افتضاحه…
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹
#بی_تی_اس
#کیم_نامجون
#تکپارتی
#فیک
#سناریو
#درخواستی
۶.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.