سناریو:آخرین بوسه (توکیو ریونجرز)p1
سناریو:آخرین بوسه (توکیو ریونجرز)p1
Izana
سعی میکرد با غم داخل چشم ظهاش مبارزه کنه،تکه از موهای تو رو پشت گوشت میده و مستقیم به چشم های لرزون تو نگاه میکنه این جدایی برای هیچکدومتون خوب نبود ولی مجبور بود.سرش رو به جلو خم میکنه و آروم،آروم فاصله ها رو کم میکنه چشم هاتون رو برای آخرین بوسه میبندین و منتظر برخورد لب های اون با لب های سرخ خودتون هستید کمی بعد به آرومی لب هاش روی لب های تو قرار میگیره با لطافت تمام لبت رو میچشه و تو صورتش رو قاب گرفته بودی.در آخرین لحظات به لب های شما فشاری میده و جدا میشه با دست های لرزونش انگار که تو رو میپرسته گونه ت رو نوازش میکنه~الهه من مطمئنم یه روزی داخل یه دنیای دیگه اینطوری هم دیگه رو میبوسیم~بعد اون به آرومی محو میشه و تو هنوز در آخرین بوسه غرقی!
Koko
به مکانی که تزیین کرده نگاهی میندازی و لبخند پر دردی میزنی حتی برای آخرین قرار هم خیلی تجملاتی عمل میکنه لحظه ای بعد دستی رو شونه ت میشینه وقتی بر میگردی با کوکو که یه گل رز قرمز داخل دست گرفته نگاهی میندازی.به آرومی گل رز رو لای موهای شما میزنه درست مثل روزی که شما رو دید.بعد دستش زیر چونه ت قرار میگیره و مجبورت میکنه مستقیم به چشم هاش نگاه کنی؛چشم های اون از غم و درد در حال سوختن بود ولی نمیتونست کاری انجام بده.چشم هاش رو بست و سرش رو به جلو حرکت داد به سختی لب هاش رو روی لب های تو قرار داد با تمام وجود داشت اون ها رو میبوسید انگار میخواست برای همیشه طعم اون لب ها یادش بمونه.چندی بعد که نفس کم آورد جدا شد و قطره اشکی از چشم های افتاد~دلم برات تنگ میشه مثل ستاره هایی که در طول روز دلشون برای ماه تنگ میشه~بعد هم پیشونی خودش رو به پیشونی شما تکیه داد.
Kazutora
نگاهی به پسرک انداختی که داشت میلرزید به سمتش رفتی و صورتش رو قاب گرفتی مستقیم به چشم های عسلی اون خیره شدی.اون هیچی نمیگفت و خفه شده بود دلت نمیخواست این لحظه تموم شه،دلت میخواست تا ابد داخل صورتش محو شی و به زیبایی های اون نگاه کنی اما وقت مثل همیشه دست شما دو نفر رو بسته بود.چند ثانیه بعد دست هات رو از صورتش جدا کرد و بوسه روی اونها زد با غم بهت خیره شد و برای یه بوسه سرش رو به جلو خم کرد تو هم سرت رو به جلو خم کردی تا این که لب هاتون به هم برخورد کرد لب های گرم تو با لب های سرد اون تضاد جالبی بود با حرص تو رو میبوسید نمیخواست آخرین بوسه رو از دست بده در آخر هم با یه گاز کوچیک از لب تو جدا شد. تکه از موهای تو رو داخل دست هاش گرفت و مشغول بوییدن اونها شد~آنجل من یه روز داخل ساعت 25:00 همدیگه رو میبوسیم~قشنگ ترین و تلخ ترین دروغ.
این رو از بوکم توی سایت برداشتم امیدوارم خوشتون بیاد
Izana
سعی میکرد با غم داخل چشم ظهاش مبارزه کنه،تکه از موهای تو رو پشت گوشت میده و مستقیم به چشم های لرزون تو نگاه میکنه این جدایی برای هیچکدومتون خوب نبود ولی مجبور بود.سرش رو به جلو خم میکنه و آروم،آروم فاصله ها رو کم میکنه چشم هاتون رو برای آخرین بوسه میبندین و منتظر برخورد لب های اون با لب های سرخ خودتون هستید کمی بعد به آرومی لب هاش روی لب های تو قرار میگیره با لطافت تمام لبت رو میچشه و تو صورتش رو قاب گرفته بودی.در آخرین لحظات به لب های شما فشاری میده و جدا میشه با دست های لرزونش انگار که تو رو میپرسته گونه ت رو نوازش میکنه~الهه من مطمئنم یه روزی داخل یه دنیای دیگه اینطوری هم دیگه رو میبوسیم~بعد اون به آرومی محو میشه و تو هنوز در آخرین بوسه غرقی!
Koko
به مکانی که تزیین کرده نگاهی میندازی و لبخند پر دردی میزنی حتی برای آخرین قرار هم خیلی تجملاتی عمل میکنه لحظه ای بعد دستی رو شونه ت میشینه وقتی بر میگردی با کوکو که یه گل رز قرمز داخل دست گرفته نگاهی میندازی.به آرومی گل رز رو لای موهای شما میزنه درست مثل روزی که شما رو دید.بعد دستش زیر چونه ت قرار میگیره و مجبورت میکنه مستقیم به چشم هاش نگاه کنی؛چشم های اون از غم و درد در حال سوختن بود ولی نمیتونست کاری انجام بده.چشم هاش رو بست و سرش رو به جلو حرکت داد به سختی لب هاش رو روی لب های تو قرار داد با تمام وجود داشت اون ها رو میبوسید انگار میخواست برای همیشه طعم اون لب ها یادش بمونه.چندی بعد که نفس کم آورد جدا شد و قطره اشکی از چشم های افتاد~دلم برات تنگ میشه مثل ستاره هایی که در طول روز دلشون برای ماه تنگ میشه~بعد هم پیشونی خودش رو به پیشونی شما تکیه داد.
Kazutora
نگاهی به پسرک انداختی که داشت میلرزید به سمتش رفتی و صورتش رو قاب گرفتی مستقیم به چشم های عسلی اون خیره شدی.اون هیچی نمیگفت و خفه شده بود دلت نمیخواست این لحظه تموم شه،دلت میخواست تا ابد داخل صورتش محو شی و به زیبایی های اون نگاه کنی اما وقت مثل همیشه دست شما دو نفر رو بسته بود.چند ثانیه بعد دست هات رو از صورتش جدا کرد و بوسه روی اونها زد با غم بهت خیره شد و برای یه بوسه سرش رو به جلو خم کرد تو هم سرت رو به جلو خم کردی تا این که لب هاتون به هم برخورد کرد لب های گرم تو با لب های سرد اون تضاد جالبی بود با حرص تو رو میبوسید نمیخواست آخرین بوسه رو از دست بده در آخر هم با یه گاز کوچیک از لب تو جدا شد. تکه از موهای تو رو داخل دست هاش گرفت و مشغول بوییدن اونها شد~آنجل من یه روز داخل ساعت 25:00 همدیگه رو میبوسیم~قشنگ ترین و تلخ ترین دروغ.
این رو از بوکم توی سایت برداشتم امیدوارم خوشتون بیاد
۱۱.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.