فیک جونگکوک پارت ۲۱
شام رو خوردین و رفتین تا بشینین
ا/ت به خودش پیچید.
جونگکوک اروم گفت:ا/ت خوبی ؟
ا/ت:نه .دلم خیلی درد میکنه.
جونگکوک:بیا بریم اتاق بخواب
ا/ت:به مامانبزرگم بگو بعد
جونگکوک:عامم ا/ت دل درد داره ما با اجازتون میریم اتاق
مامانبزرگ ا/ت:تو یه اتاقین؟
جونگکوک:من زمین میخوابم ا/ت روی تخت
عموی ا/ت:خب وقتی تخت دو نفرس رو تخت بخوابین
جونگکوک:ببباشه
ا/ت:شب بخیر
همه:شبتون بخیر
تو اتاق:
جونگکوک:خیلی درد داری بیبی؟
ا/ت:ممم.اره
جونگکوک:بیا دراز بکش شکمتو ماساژ بدم.مسکن هم میارم برات
جونگکوک:بیا
ا/ت:تنکس
جونگکوک:بیا سرت رو روی پاهام بذار تا شکمت رو ماساژ بدم.
ا/ت:دوست دارم
جونگکوک:منم همینطور ا/ت ( پیشونی ا/ت رو بوسید)
جونگکوک:اینجاش درد میکنه؟
ا/ت:اره
جونگکوک:برات آواز بخونم؟
ا/ت:اره بخون
جونگکوک:چی بخونم؟
ا/ت:still whit you
جونگکوک داشت میخوند.ا/ت هم از صدای بهشتی کوک لذت میبرد.حتی خانواده ا/ت هم صدای جونگکوک رو شنیدن
بابای ا/ت:خب بزارین من برم ببینم در چه حالی آن
جونگکوک یهو خوندن رو قطع کرد و در حالتی که ا/ت روی پاهاش دراز کشیده بود،از کمرش گرفت و بلندش کرد.داشت نزدیک ا/ت میشد تا اونو ببوسه.نفس هاشون به هم میخورد و کم مونده بود تا لب هاشون به هم بچسبه که یهو بابای ا/ت در رو زد و زود از هم جدا شدن.
بابای ا/ت:چیکار میکردین؟
جونگکوک:هیچی.داشتم به ا/ت قرص میدادم
■□■□■□■□■□■□■□■□■□■
□■□■□■□■□■□■□■□■□■□
لباس خواب ا/ت و جونگکوک رو گذاشتم
پایان پارت ۲۱
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ا/ت به خودش پیچید.
جونگکوک اروم گفت:ا/ت خوبی ؟
ا/ت:نه .دلم خیلی درد میکنه.
جونگکوک:بیا بریم اتاق بخواب
ا/ت:به مامانبزرگم بگو بعد
جونگکوک:عامم ا/ت دل درد داره ما با اجازتون میریم اتاق
مامانبزرگ ا/ت:تو یه اتاقین؟
جونگکوک:من زمین میخوابم ا/ت روی تخت
عموی ا/ت:خب وقتی تخت دو نفرس رو تخت بخوابین
جونگکوک:ببباشه
ا/ت:شب بخیر
همه:شبتون بخیر
تو اتاق:
جونگکوک:خیلی درد داری بیبی؟
ا/ت:ممم.اره
جونگکوک:بیا دراز بکش شکمتو ماساژ بدم.مسکن هم میارم برات
جونگکوک:بیا
ا/ت:تنکس
جونگکوک:بیا سرت رو روی پاهام بذار تا شکمت رو ماساژ بدم.
ا/ت:دوست دارم
جونگکوک:منم همینطور ا/ت ( پیشونی ا/ت رو بوسید)
جونگکوک:اینجاش درد میکنه؟
ا/ت:اره
جونگکوک:برات آواز بخونم؟
ا/ت:اره بخون
جونگکوک:چی بخونم؟
ا/ت:still whit you
جونگکوک داشت میخوند.ا/ت هم از صدای بهشتی کوک لذت میبرد.حتی خانواده ا/ت هم صدای جونگکوک رو شنیدن
بابای ا/ت:خب بزارین من برم ببینم در چه حالی آن
جونگکوک یهو خوندن رو قطع کرد و در حالتی که ا/ت روی پاهاش دراز کشیده بود،از کمرش گرفت و بلندش کرد.داشت نزدیک ا/ت میشد تا اونو ببوسه.نفس هاشون به هم میخورد و کم مونده بود تا لب هاشون به هم بچسبه که یهو بابای ا/ت در رو زد و زود از هم جدا شدن.
بابای ا/ت:چیکار میکردین؟
جونگکوک:هیچی.داشتم به ا/ت قرص میدادم
■□■□■□■□■□■□■□■□■□■
□■□■□■□■□■□■□■□■□■□
لباس خواب ا/ت و جونگکوک رو گذاشتم
پایان پارت ۲۱
امیدوارم خوشتون اومده باشه
۱۴.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.