برادران کیوسکه پارت ۵
یکم بعد نزدیک یه معبدی رسیدم و پیاده شدیم
باجی :یو با کسی حرف نمیزنی دعوا نمیکنی با کسی جایی نمیری و کلا همین جا میمونی تا پنج دقیقه دیگه من بیام
منم ادای سربازا رو دراوردم و گفتم
یو:چشممم قربان
و بعد باجی و کلوچه و استاد شیفو رفتن تو معبد منم بعد از رفتن اونا رفتم بالای درخت رو یکی از شاخه هاش لم دادم و هنذفریم و گذاشتم و اهنگ گوش کردم و بازی کردم
*بعد از چند دقیقه *
همینطوری که نشسته بودم حس میکردم یه نفری خطاب به من داره صدام میزنه و منم از اونجایی که معمولا این اتفاق زیاد برام میوفته و معلوم میشه توهم بوده اهمیت نمیدم
اما بعد از یه دقیقه یه خری یه سنگ به شاخه ای روش بودم پرت میکنه
منم هنذفریم رو دراوردم و گفتم
یو :چتهههه
اون کسی ام که سنگ رو پرت کرد سمتم مو هاش رو بافته بود و روی شقیقش یه اژدها تتو کرده بود تقریبا شبیه ی السای تتو ای (فن های دراکن جان به بزرگی خودتون ببخشید )
السای تتو ای:تو یه پسر با موهای سیاه ندیدی ؟
یو: اینجا ادمای مو سیاه زیاده بیشتر توصیفش کن یه چندتاشون اسماشون رو گفتن شاید بدونم کدوم رو میگی اسمشو میگی ؟
السا: اسمش یوکی عه
یو :اهاااا اونو میگی اون با یه خر...ینی بایه نفری رفت
السا: چییییی؟ چه شکلی بود؟؟
یو : نمی توانم توصیفش کنم ولی مثل اینکه دنبال یه نفر به نام باجی کیوسکه میگشت
دراکن : میدونی از کدوم طرف رف ؟
یو :چرا باید به تو بگم ؟
السا : چون اون داداش کوچیکه دوستمه
یو : خب پس مشکل دوستته
السا : حالا که اینطوره مثل بچه ادم میای پایین و میریم پیش دوستم
یو : خب اونوقت چی ب من میرسه ؟
السا یه دوریاکی دراورد
السا : این به تو میرسه
یو :قبوله
و بعد توو راه دوریاکی رو خوردم و رسیدیم پیش کتولچه باجی و شیفو و چند نفره دیگه اع اون میتسویا کون نیست ؟
بیخیال رفتم پیش باجی
یو : خیلی خری
باجی شکه شد
باجی : چی ؟
یو :گفتی پنج دقیقه دیگه خودت میای الان نه دقیقه و ۳۴ سانیه گذشته و تو دوستتو فرستادی دنبالم /:
باجی : اولا چون شما عین چی گم شده بودین دوما چهار دقیقه پیشتر تعخیر نداشتم :/
السا :وایسا این...
باجی : این یوکی عه... وایسا بهش نگفتی ؟
یو : امم...خب گفتم شاید دزد باشه
باجی : یو! اصلا کدوم گوری بودی ؟؟؟
یو :گوری که بالای درخته =ـ=
میتسویا : یوکی کون ؟
یو : عععع میتسویا کونن شما اینجا چیکار میکنین؟
باجی: ها ؟؟ وایسا . وایسا وایسا تو یوکی عی دیگه ؟
یو :خود خودمم چطور ؟
باجی :دروغ نگو یو انگدر با ادب نبود
یو :شوخی میکنی دیگه مگه نه ؟ /:
باجی :من کاملا جدی ام
یو : به علاوه کاملا اوسکل
باجی : /:
یو :چیعه خودت خواستی ثابت کنم خودمم :/
کلوچه : اوک باجی این خودشع
باجی:وایسا ببینم تو میتسو رو از کجا میشناسی ؟؟
یو:..........
باجی :یو با کسی حرف نمیزنی دعوا نمیکنی با کسی جایی نمیری و کلا همین جا میمونی تا پنج دقیقه دیگه من بیام
منم ادای سربازا رو دراوردم و گفتم
یو:چشممم قربان
و بعد باجی و کلوچه و استاد شیفو رفتن تو معبد منم بعد از رفتن اونا رفتم بالای درخت رو یکی از شاخه هاش لم دادم و هنذفریم و گذاشتم و اهنگ گوش کردم و بازی کردم
*بعد از چند دقیقه *
همینطوری که نشسته بودم حس میکردم یه نفری خطاب به من داره صدام میزنه و منم از اونجایی که معمولا این اتفاق زیاد برام میوفته و معلوم میشه توهم بوده اهمیت نمیدم
اما بعد از یه دقیقه یه خری یه سنگ به شاخه ای روش بودم پرت میکنه
منم هنذفریم رو دراوردم و گفتم
یو :چتهههه
اون کسی ام که سنگ رو پرت کرد سمتم مو هاش رو بافته بود و روی شقیقش یه اژدها تتو کرده بود تقریبا شبیه ی السای تتو ای (فن های دراکن جان به بزرگی خودتون ببخشید )
السای تتو ای:تو یه پسر با موهای سیاه ندیدی ؟
یو: اینجا ادمای مو سیاه زیاده بیشتر توصیفش کن یه چندتاشون اسماشون رو گفتن شاید بدونم کدوم رو میگی اسمشو میگی ؟
السا: اسمش یوکی عه
یو :اهاااا اونو میگی اون با یه خر...ینی بایه نفری رفت
السا: چییییی؟ چه شکلی بود؟؟
یو : نمی توانم توصیفش کنم ولی مثل اینکه دنبال یه نفر به نام باجی کیوسکه میگشت
دراکن : میدونی از کدوم طرف رف ؟
یو :چرا باید به تو بگم ؟
السا : چون اون داداش کوچیکه دوستمه
یو : خب پس مشکل دوستته
السا : حالا که اینطوره مثل بچه ادم میای پایین و میریم پیش دوستم
یو : خب اونوقت چی ب من میرسه ؟
السا یه دوریاکی دراورد
السا : این به تو میرسه
یو :قبوله
و بعد توو راه دوریاکی رو خوردم و رسیدیم پیش کتولچه باجی و شیفو و چند نفره دیگه اع اون میتسویا کون نیست ؟
بیخیال رفتم پیش باجی
یو : خیلی خری
باجی شکه شد
باجی : چی ؟
یو :گفتی پنج دقیقه دیگه خودت میای الان نه دقیقه و ۳۴ سانیه گذشته و تو دوستتو فرستادی دنبالم /:
باجی : اولا چون شما عین چی گم شده بودین دوما چهار دقیقه پیشتر تعخیر نداشتم :/
السا :وایسا این...
باجی : این یوکی عه... وایسا بهش نگفتی ؟
یو : امم...خب گفتم شاید دزد باشه
باجی : یو! اصلا کدوم گوری بودی ؟؟؟
یو :گوری که بالای درخته =ـ=
میتسویا : یوکی کون ؟
یو : عععع میتسویا کونن شما اینجا چیکار میکنین؟
باجی: ها ؟؟ وایسا . وایسا وایسا تو یوکی عی دیگه ؟
یو :خود خودمم چطور ؟
باجی :دروغ نگو یو انگدر با ادب نبود
یو :شوخی میکنی دیگه مگه نه ؟ /:
باجی :من کاملا جدی ام
یو : به علاوه کاملا اوسکل
باجی : /:
یو :چیعه خودت خواستی ثابت کنم خودمم :/
کلوچه : اوک باجی این خودشع
باجی:وایسا ببینم تو میتسو رو از کجا میشناسی ؟؟
یو:..........
۴.۷k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.