پارت ۲۲
پارت ۲۲
ویو جیمین :
وقتی بهم گفت دوست پسرم، قلبم لرزید
واقاً دلم میخواست دوباه لباشو مزه کنم
رفتم سمتش و نزدیک صورتش شدم
ویو ات: وقتی دختره رفت جیمین بلند شد و صورتشو نزدیک صورتم کرد که یهو لبشو گذاشت روی لبام بعد چند مین نفس کم آورد و ازم جدا شد
جیمین: خوشمزه بودن
ات: من میرم خونه خداحافظ
جیمین: وایسا خودم میرسونمت
ویو ات؛
چون خستم بود قبول کردم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
وقتی رسیدیم پیاده شدم و تشکر کردم که رسوندم
و اون پا روی گاز گذاشت و رفت ...
حالا ببینیم سولی چکار کرده🙃
ویو تهیونگ:
سولی خیلی خورده بود و بیهوش شده بود
اینبار رمز خونشو گفته بود پس برای همین بلندش کردم وگذاشتمش توی ماشین سرش رو بوسیدم و حرکت کردیم توی جاده بودیم که بیدار شد
سولی : تهیونگ ( خواب عالود )
تهیونگ :جانم
سولی : داریم کجا میریم
تهیونگ : خونت،
دیگه داریم میرسیم موهاتو مرتب کن
سولی : ااا باش
تهونگ : رسیدیم
سولی :آها باش
خدافظ
تهیونگ : خدافظ
فردا:
ویو ات
آلارم گوشیم زنگ خورد بلند شدم و الارم قطع کردم سریع تخت رو متب کردمو رفتم حموم بعد پنج مین در اومدم و آرایشی ملایم کردم یه لباس خیلی قشنگ هم انتخاب کردم و پوشیدم سوار ماشینم شدم
ماشین ات و لباس ات . رو براتون میزارم
رسیدم به محل کار و وارد شرکت شدم رفتم تو اتاق کارم و ایپد رو روشن کردم تا ببینم امروز جیمین باید چکار کنه و امروز جلسه داره یا نه
ویو سولی :
از خواب بیدار شدم و یه حموم کوچیک کردم آرایش ملایم و یه لباس شیک پوشیدم سوار ماشین شدم و حرکت کردم
(یه نکته سولی منشی تهیونگه)
رفتم توی اتاق کارم امروز تهیونگ هیچ برنامه ای نداشت و فقط باید یه سری برگه رو امضا کنه
و خودمم هم باید یه یه نگاهی به سود شرکت از ماه اول تا الان بکنم و تغیرات اخیر رو به تهیونگ بگم
ویو ات :
امروز جیمین چهار تا جلسه با سهامداران داره
وقتی برنامه جیمین رو چک کردم بلند شدم و رفتم بیرون یه چرخی بزنم که از در اتاق جیمین رد شدمو یاد اون روزی افتادم که بهم درخواست داده بود
فکر کنم تصمیمم رو گرفته باشم جلوی در واسادم و در زدم
ویو جیمین :
مشغول کار هام بودم که یکی در زد
جیمین :بله
ات:منم
جیمین :بیا تو
ات اومد داخل و نشست روی مبل
جیمین: چیزی شده
ات: چیزه ...
درخواستت رو قبول میکنم
جیمین: کدوم درخواس... اهانن واقاً؟؟
ویو ات وقتی بهش گفتم خیلی خوشحال شده بود
جیمین:خبب امروز کارمون کمه بیا امشب برای شام بریم رستوران بعدش بریم سینما
ات: چه فیلمی ببینیم
جیمین:عع ترسناک باشه ؟
ات: عااا... اره
خب دیگه من برم
جیمین: باش
ادامه دارد ...
ویو جیمین :
وقتی بهم گفت دوست پسرم، قلبم لرزید
واقاً دلم میخواست دوباه لباشو مزه کنم
رفتم سمتش و نزدیک صورتش شدم
ویو ات: وقتی دختره رفت جیمین بلند شد و صورتشو نزدیک صورتم کرد که یهو لبشو گذاشت روی لبام بعد چند مین نفس کم آورد و ازم جدا شد
جیمین: خوشمزه بودن
ات: من میرم خونه خداحافظ
جیمین: وایسا خودم میرسونمت
ویو ات؛
چون خستم بود قبول کردم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
وقتی رسیدیم پیاده شدم و تشکر کردم که رسوندم
و اون پا روی گاز گذاشت و رفت ...
حالا ببینیم سولی چکار کرده🙃
ویو تهیونگ:
سولی خیلی خورده بود و بیهوش شده بود
اینبار رمز خونشو گفته بود پس برای همین بلندش کردم وگذاشتمش توی ماشین سرش رو بوسیدم و حرکت کردیم توی جاده بودیم که بیدار شد
سولی : تهیونگ ( خواب عالود )
تهیونگ :جانم
سولی : داریم کجا میریم
تهیونگ : خونت،
دیگه داریم میرسیم موهاتو مرتب کن
سولی : ااا باش
تهونگ : رسیدیم
سولی :آها باش
خدافظ
تهیونگ : خدافظ
فردا:
ویو ات
آلارم گوشیم زنگ خورد بلند شدم و الارم قطع کردم سریع تخت رو متب کردمو رفتم حموم بعد پنج مین در اومدم و آرایشی ملایم کردم یه لباس خیلی قشنگ هم انتخاب کردم و پوشیدم سوار ماشینم شدم
ماشین ات و لباس ات . رو براتون میزارم
رسیدم به محل کار و وارد شرکت شدم رفتم تو اتاق کارم و ایپد رو روشن کردم تا ببینم امروز جیمین باید چکار کنه و امروز جلسه داره یا نه
ویو سولی :
از خواب بیدار شدم و یه حموم کوچیک کردم آرایش ملایم و یه لباس شیک پوشیدم سوار ماشین شدم و حرکت کردم
(یه نکته سولی منشی تهیونگه)
رفتم توی اتاق کارم امروز تهیونگ هیچ برنامه ای نداشت و فقط باید یه سری برگه رو امضا کنه
و خودمم هم باید یه یه نگاهی به سود شرکت از ماه اول تا الان بکنم و تغیرات اخیر رو به تهیونگ بگم
ویو ات :
امروز جیمین چهار تا جلسه با سهامداران داره
وقتی برنامه جیمین رو چک کردم بلند شدم و رفتم بیرون یه چرخی بزنم که از در اتاق جیمین رد شدمو یاد اون روزی افتادم که بهم درخواست داده بود
فکر کنم تصمیمم رو گرفته باشم جلوی در واسادم و در زدم
ویو جیمین :
مشغول کار هام بودم که یکی در زد
جیمین :بله
ات:منم
جیمین :بیا تو
ات اومد داخل و نشست روی مبل
جیمین: چیزی شده
ات: چیزه ...
درخواستت رو قبول میکنم
جیمین: کدوم درخواس... اهانن واقاً؟؟
ویو ات وقتی بهش گفتم خیلی خوشحال شده بود
جیمین:خبب امروز کارمون کمه بیا امشب برای شام بریم رستوران بعدش بریم سینما
ات: چه فیلمی ببینیم
جیمین:عع ترسناک باشه ؟
ات: عااا... اره
خب دیگه من برم
جیمین: باش
ادامه دارد ...
۲.۳k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.