گاهی میخواهم بروم ازین جا

گاهی میخواهم بروم ازین جا...

بروم جایی ک هیچ ردی از تکنولوژی نباشد...
جایی ک ادم ها برای دیدار هم چند روز تمام برنامه بچینند، لحظه شماری کنند ...
جایی ک پر باشد از امدن های بی خبر....
ن مثل اینجا ک با ی تماس یا پیام خبر میدهند ک تا یک ساعت دیگر می آیم و ماهم دستپاچه میشویم ک چگونه پذیرایش شویم ک باکلاس تر باشد ...

دلم میخواهد بروم جایی ک یکی باشد ک از دوری م چیزی از گلویش پایین نرود،و هی خیره شود ب عکسم ک در کیف جیبی ش پنهان کرده....
یا شبها از دلتنگی خوابش نبرد و ب اسمان خیره شود و با من حرف بزند
و من هم خیره ب آسمان تا صبح بیدار باشم...

میخواهم بروم جایی ک هر روز بنشینم روی پله،کنار شمعدانی و گوشم ب زنگ در باشد ک پستچی بیاید و نامه ای از یارِ دور از جان برایم بیاورد..
و من هی بخوانمش و اشک بریزم...
بعد قایمش کنم در صندوقچه ای ک مادربزرگ ب من داده است تا بعدها دخترم پیدایش کند و ان نامه ها را ببیند و بفهمد ک یکی چقدر مادرش را دوست داشته...
ن مثل ین روزها ک عشق گم شده در بین رابطه های آبکی و از سرِ هوس.....

اصلن تکنولوژی ب چه دردمان خورد؟!
جز اینکه نزدیکترمان کرد و دورتر....
تکنولوژی همه ی خوشی هایمان را گرفت...

این روز ها ما "الکی" خوشیم....

#پری_سا_منتظری
دیدگاه ها (۱)

ما که خودمان را پنهان می کنیم در تابستان در چمدان های نقره ا...

خب می دﺍﻧﯽ؟ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ .....

می‌ گفت آدم‌ها گنجشک‌های حیاط پشتی‌ خانه تان نیستند که برایش...

زن‌ها مثل آبند .. لطیفند و سرسختنبودن‌شان دنیا را بیابان می‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط