فقد ی هم اوتاقی پارت۵
دازای:چه لباسی میپوشی
چویا:وایسا نههههههه(با داد)
دازای:چته
چویا :کت شلوارم 🥺
دازای:چشه
چویا:سوسی شده
دازای:چه رنگیه
چویا:سفیده
دازای:وایسا چرا لباس لشت رو نمیپوشی؟
چویا:من ۱۰۰۰ تا لش دارم کدومو میگی؟
دازای:اون مشکیه که روش نوشته بودFAK YU
چویا:اهان بعد با چه شلواری بپوشمش؟
دازای:با همون شلوار زاپت
چویا :اوکی
از زبون نویسنده:خوب اماده شدن و به عروسی رفتن
چویا:اههههههه
دازای:چته
چویا:اکوتاگاوا چه لباس زشتی داره(حسود😐)
دازای:لباسش چشه خیلیم خوبه
چویا:الان میارم بالا
دازای:خیلی حسودی
رامپو:دازای سان😁ا ام چویا سان اینجا چی میکنه
چویا:من و دازای هم اوتاقیم
رامپو:اممم چه باحال اممم بابام صدام کرد من برم
دازای:اوکی
چن دیقه بعد
چویا:حوصلممممم
دازای:خیلی تعصیر گذار بود 😐
چویا:خفه اهههه(خون از دهنش پاشید بیرون)
اکوتاگاوا:چویا سان😳
دازای:چ چ چ چ چ چ و یاااااااا
چویا:د.ا.زا.....ی
دازای:چویا با بغز
اتسوشی:دازای سان چاقو خورده باید ببریمش بیمارستان یوسانو سان نمیتونه املش کنه😳
دازای:کی چاقو زد
کاترینا:من 😏
دازای:کاترینا😡 (چاقو رو از جیبش دراورد)
کاترینا:واییی ترسیدم دازای من ازت نمیترسم
دازای :آکوتاگاوا چویا رو بلند کن ببر بیمارستان
اکوتاگاوا:باشه
دازای :لعنتیییییی(با داد)
کاترینا:واییی
دازای :میکشمت(حمله کرد)
کاترینا:ازت نمیترسم
دازای:بگییییییر
کاترینا:واییییی(نگاه به چاقو کرد )
دازای:چی چاقو شکست
کاترینا :ه ه ه ه ه ه ه من مهبتم اینه فک کردی من قوی نیست م م م
دازای:یوسانو سان😳
یوسانو:بدو بریم بیمارستان
دازای:باشه کاترینا رو کشتی؟
یوسانو:راستش آره
دازای:خوبه بدو بریم
دییییینگ
یوسانو :گوشیم داره زنگ میخوره او آکوتاگاواهه
اکوتاگاوا:یوسانو سان گوشیو بده به دازای
یوسانو:باشه
دازای:چی شد آکوتاگاوا
آکوتاگاوا :چویا سان ت ت ت موم ک ک رددد (با بغز)
دازای:ها ها ها ننننن(گوشی از دستش اوفتاد)
یوسانو:دازای سان چی شده؟
دازای:چ چ چ چ چ چ و یییا تموم کرد
یوسانو:چی؟
از زبون نویسنده:به بیمار رستان رسیدن اتسوشی با گریه اومد
دازای:اتسوشی🥺
اتسوشی:دازای سان🥺 بیا برم
دازای:چوی ا (در اوتاق امل رو باز کرد)
اکوتاگاوا:امممم یکم باهلم حرف زد
دازای:چو یا؟
اکوتاگاوا:آره بهم گفت این نامه واسه دازایه
دازای :بده ببینم
اکوتاگاوا:بیا
نوشته:دازای عزیزم میدونم که دلت واسم تنگ میشه اما منو ببخش بخواتر داد زدنام دازای خیلی دوستت دارم به حرفم گوش بده توی کمدم ی کتاب هست اونو برای تو نوشتم خداحافظ درازم از طرف چویا
دازای:چویا نرو(با گریه) بهت نیاز دارم چوچو
اکوتاگاوا:دازای سان بیا بریم
چویا:وایسا نههههههه(با داد)
دازای:چته
چویا :کت شلوارم 🥺
دازای:چشه
چویا:سوسی شده
دازای:چه رنگیه
چویا:سفیده
دازای:وایسا چرا لباس لشت رو نمیپوشی؟
چویا:من ۱۰۰۰ تا لش دارم کدومو میگی؟
دازای:اون مشکیه که روش نوشته بودFAK YU
چویا:اهان بعد با چه شلواری بپوشمش؟
دازای:با همون شلوار زاپت
چویا :اوکی
از زبون نویسنده:خوب اماده شدن و به عروسی رفتن
چویا:اههههههه
دازای:چته
چویا:اکوتاگاوا چه لباس زشتی داره(حسود😐)
دازای:لباسش چشه خیلیم خوبه
چویا:الان میارم بالا
دازای:خیلی حسودی
رامپو:دازای سان😁ا ام چویا سان اینجا چی میکنه
چویا:من و دازای هم اوتاقیم
رامپو:اممم چه باحال اممم بابام صدام کرد من برم
دازای:اوکی
چن دیقه بعد
چویا:حوصلممممم
دازای:خیلی تعصیر گذار بود 😐
چویا:خفه اهههه(خون از دهنش پاشید بیرون)
اکوتاگاوا:چویا سان😳
دازای:چ چ چ چ چ چ و یاااااااا
چویا:د.ا.زا.....ی
دازای:چویا با بغز
اتسوشی:دازای سان چاقو خورده باید ببریمش بیمارستان یوسانو سان نمیتونه املش کنه😳
دازای:کی چاقو زد
کاترینا:من 😏
دازای:کاترینا😡 (چاقو رو از جیبش دراورد)
کاترینا:واییی ترسیدم دازای من ازت نمیترسم
دازای :آکوتاگاوا چویا رو بلند کن ببر بیمارستان
اکوتاگاوا:باشه
دازای :لعنتیییییی(با داد)
کاترینا:واییی
دازای :میکشمت(حمله کرد)
کاترینا:ازت نمیترسم
دازای:بگییییییر
کاترینا:واییییی(نگاه به چاقو کرد )
دازای:چی چاقو شکست
کاترینا :ه ه ه ه ه ه ه من مهبتم اینه فک کردی من قوی نیست م م م
دازای:یوسانو سان😳
یوسانو:بدو بریم بیمارستان
دازای:باشه کاترینا رو کشتی؟
یوسانو:راستش آره
دازای:خوبه بدو بریم
دییییینگ
یوسانو :گوشیم داره زنگ میخوره او آکوتاگاواهه
اکوتاگاوا:یوسانو سان گوشیو بده به دازای
یوسانو:باشه
دازای:چی شد آکوتاگاوا
آکوتاگاوا :چویا سان ت ت ت موم ک ک رددد (با بغز)
دازای:ها ها ها ننننن(گوشی از دستش اوفتاد)
یوسانو:دازای سان چی شده؟
دازای:چ چ چ چ چ چ و یییا تموم کرد
یوسانو:چی؟
از زبون نویسنده:به بیمار رستان رسیدن اتسوشی با گریه اومد
دازای:اتسوشی🥺
اتسوشی:دازای سان🥺 بیا برم
دازای:چوی ا (در اوتاق امل رو باز کرد)
اکوتاگاوا:امممم یکم باهلم حرف زد
دازای:چو یا؟
اکوتاگاوا:آره بهم گفت این نامه واسه دازایه
دازای :بده ببینم
اکوتاگاوا:بیا
نوشته:دازای عزیزم میدونم که دلت واسم تنگ میشه اما منو ببخش بخواتر داد زدنام دازای خیلی دوستت دارم به حرفم گوش بده توی کمدم ی کتاب هست اونو برای تو نوشتم خداحافظ درازم از طرف چویا
دازای:چویا نرو(با گریه) بهت نیاز دارم چوچو
اکوتاگاوا:دازای سان بیا بریم
۴.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.