عشق دردناک پا ت75
تهیونگ:هی هی بلندش کن ببریم بیمارستان
جونگکوک هل شده دست انداخت زیر پا ها و وشونه ام و به سمت ماشین دوید و تهیونگ در رو برامون باز کرد جونگکوک که شدیدن هل کرده بود همون طور که من تو بغ.لش بودم نشست تو ماشین
و تهیونگ بعد بستن در سریع پشت فرمون نشست و حرکت کرد
ومنی که از شدت درد به خودم میپیچیدم و جونگکوک داشت باهام حرف میزد
جونگکوک:قربونت برم.... تحمل کن غلط کردم ا.تم دردت به جونم تحمل کن
(درد تو بخوره تو سرو کله ما😂)
بجز تحمل اون درد شدید نمیتونستم چیزی بگم و فقط جیغ میزدم
که نمیدونم چقدر گذشت اما بلاخره خودمو تو بیمارستادن دیدم رو تخت در حال حرکت و جونگکوکی که دستم رو گرفته بود و با هام حرف میزد اما من چیزی نمیشنیدم و فقط گریه میکردم و جیغ میزدم تا وقتی که چند تا پرستار جونگکوک رو جدا کردن و من رو وارد اتاقی کردن ....
.....جونگکوک
جلو در اون اتاق کو.فتی ایستاده بودم و در حالی که داشتم دیونه میشدم جیغ ها ا.ت از پشت اون در به گوشم میرسید خدا خودت کمک کن بچم و ا.ت چیزیشون نشه اما قسم میخورم اگه بازم بخوان یکی رو نجات بدن من ا.تم رو میخوام ...
همون لحظه چشمم به اون مرد افتاد ..کیم تهیونگ ..دلیل این اتفاقات اگه اون پیداش نمیشد همچین اتفاقی نمیافتاد
عصبی به سمتش رفتم و با گرفتن یقه اش داد زدم
جونگکوک:تو از کجا پیدات شد مردک چی از زندگی و عشقم میخوای ا.ت مال منه ...
اونم یقه ام رو گرفت ودادزد
تهیونگ:تو داری چی میگی تو زندگی اون دختر رو نابود کردی
عو.ضی
خواستم بزنمش که چند تا نگهبان که انگار پرستار ها صدا کرده بودن مارو از هم جدا کردن و گفتن اگه ادامه بدیم میندازنمون بیرون
منم دیگه یه گوشه نشستم و به اتفاقاتی که قرار بود بیوفته فکر میکردم نمیدونم چقدر گذشت که دکتر بیرون اومد
سریع به سمتش رفتم
جونگکوک: .....
جونگکوک هل شده دست انداخت زیر پا ها و وشونه ام و به سمت ماشین دوید و تهیونگ در رو برامون باز کرد جونگکوک که شدیدن هل کرده بود همون طور که من تو بغ.لش بودم نشست تو ماشین
و تهیونگ بعد بستن در سریع پشت فرمون نشست و حرکت کرد
ومنی که از شدت درد به خودم میپیچیدم و جونگکوک داشت باهام حرف میزد
جونگکوک:قربونت برم.... تحمل کن غلط کردم ا.تم دردت به جونم تحمل کن
(درد تو بخوره تو سرو کله ما😂)
بجز تحمل اون درد شدید نمیتونستم چیزی بگم و فقط جیغ میزدم
که نمیدونم چقدر گذشت اما بلاخره خودمو تو بیمارستادن دیدم رو تخت در حال حرکت و جونگکوکی که دستم رو گرفته بود و با هام حرف میزد اما من چیزی نمیشنیدم و فقط گریه میکردم و جیغ میزدم تا وقتی که چند تا پرستار جونگکوک رو جدا کردن و من رو وارد اتاقی کردن ....
.....جونگکوک
جلو در اون اتاق کو.فتی ایستاده بودم و در حالی که داشتم دیونه میشدم جیغ ها ا.ت از پشت اون در به گوشم میرسید خدا خودت کمک کن بچم و ا.ت چیزیشون نشه اما قسم میخورم اگه بازم بخوان یکی رو نجات بدن من ا.تم رو میخوام ...
همون لحظه چشمم به اون مرد افتاد ..کیم تهیونگ ..دلیل این اتفاقات اگه اون پیداش نمیشد همچین اتفاقی نمیافتاد
عصبی به سمتش رفتم و با گرفتن یقه اش داد زدم
جونگکوک:تو از کجا پیدات شد مردک چی از زندگی و عشقم میخوای ا.ت مال منه ...
اونم یقه ام رو گرفت ودادزد
تهیونگ:تو داری چی میگی تو زندگی اون دختر رو نابود کردی
عو.ضی
خواستم بزنمش که چند تا نگهبان که انگار پرستار ها صدا کرده بودن مارو از هم جدا کردن و گفتن اگه ادامه بدیم میندازنمون بیرون
منم دیگه یه گوشه نشستم و به اتفاقاتی که قرار بود بیوفته فکر میکردم نمیدونم چقدر گذشت که دکتر بیرون اومد
سریع به سمتش رفتم
جونگکوک: .....
۲۱.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.