مثلث عشقی♡∆
مثلث عشقی♡∆
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠
ذهن سوزو: حـــــــــاجـــــــــــــی یا پشمای یک چشم اعظممممممممم، میخوام عکس بگیرم اما خز بازی و ندید بدید بازیه، پس کنترل
سوزو: رستوران قشنگیه
ذهن سوزو: ایول
مایکی: خوشحالم که خوشت اومده پرنسس
ایزانا: انتخاب تم اش با من بود ملکم
سوزو: من گیج شدم، یکی تون به من میگه ملکه اون یکی پرنسس چر........*گوشی سوزو زنگ میخوره،کسی که تماس گرفته هینا*
هینا: الو سلام خوبی، سوزو خبرا رو شنیدی؟
سوزو: سلام مرسی، خبر چی؟
هینا: الان برات میفرستم و سریع از در پشتی رستوران فرار کنین یکی از افراد سانزو لپ تاب پلیسو هک کرده و فهمیده مایکی و ایزانا با تو هستن، زودتر از اونجا بریدددد
سوزو: باشه، باشه فهمیدم خداحافظ
مایکی: چیزی شده؟
سوزو: سریعتر باید بریم پلیسا ردمونو گرفتن
ذهن مایکی/ایزانا: لعنتی
*و سه تایشون از در پشتی رفتن فرار کردن*
*فردا صبح*
*لیلی توی اتاقش،ساعت هشت صبح*
خبرنگاری: مدل معروف، سوزومه تویاکی، با دو نفر از بزرگترین مافیا های ژاپن ملاقات داشته، و فعلا هم تحت تعقیب است، هیچکس حتی خانواده اش از مکان ایشون خبری ندارن، و رستوران پلمپ شده
تا خبراتی دیگر، بدرود
*سوزومه گوشی رو پرت کرد کنارش رو تخت و سرش را کرد تو بالشت و شروع کرد گریه کردن،چون میدونست نمیتونه به کارش به عنوان یه مدل ادامه بده،چون تحت تعقیبه*
*خدمتکار در اتاقشو زد*
خدمتکار: خانوم؟ صبحونه حاضره بیاین پایین
سوزو: میل... ندارم، لطفا برید
خدمتکار: اما ارباب ها...*مایکی و ایزانا*
سوزو: گفتم برو!
خدمتکار: چشم خانوم
*خدمتکار رفت پایین و همه سر میز نشسته بودن و شینچیرو روی صندلی بالای میز نشسته بود،چون فک کنم اون بزرگترینه و مایکی و ایزانا رو دوتا صندلی اول از پهنای میز نشسته بودن و دیدن خدمتکار بدون سوزو اومده*
اما: سوزومه کجاست؟
خدمتکار: خانوم گفتن میلی به صبحونه ندارن و نیومدن
اما: باشه ممنونم، دیگه میتونی بری
*دخترا نگاهای مفهومی بهم کردن*
هینا: هوففففف
ایزانا: شماها میدونین سوزومه چش شده؟
سنجو: شماها واقعا نفهمیدینن؟؟؟
*مایکی و ایزانا بهم نگاه کردن*
مایکی: نه
سنجو: چون..... خری هستین
مایکی: درست حرف بزنااااا!!
سنجو: والا تازه ادعا عاشقیتونم میشه، چقدر پررویین اخه
یوزوها: میکو*اسم خدمتکار* صبحونه ی ما چهارتا و سوزومه رو آماده کن ما میریم بالا، لطفا صبحونه رو بیار
میکو: چشم
*دخترا از سر میز بلد شدن و رفتن بالا و سنجو قبل از رفتن یه پس گردنی به مایکی زد و رفت*
☆پایان این پارت☆
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠••٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•
لیلی: سلامممم، حرفی ندارم پس بوس بای🤍✨
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠
ذهن سوزو: حـــــــــاجـــــــــــــی یا پشمای یک چشم اعظممممممممم، میخوام عکس بگیرم اما خز بازی و ندید بدید بازیه، پس کنترل
سوزو: رستوران قشنگیه
ذهن سوزو: ایول
مایکی: خوشحالم که خوشت اومده پرنسس
ایزانا: انتخاب تم اش با من بود ملکم
سوزو: من گیج شدم، یکی تون به من میگه ملکه اون یکی پرنسس چر........*گوشی سوزو زنگ میخوره،کسی که تماس گرفته هینا*
هینا: الو سلام خوبی، سوزو خبرا رو شنیدی؟
سوزو: سلام مرسی، خبر چی؟
هینا: الان برات میفرستم و سریع از در پشتی رستوران فرار کنین یکی از افراد سانزو لپ تاب پلیسو هک کرده و فهمیده مایکی و ایزانا با تو هستن، زودتر از اونجا بریدددد
سوزو: باشه، باشه فهمیدم خداحافظ
مایکی: چیزی شده؟
سوزو: سریعتر باید بریم پلیسا ردمونو گرفتن
ذهن مایکی/ایزانا: لعنتی
*و سه تایشون از در پشتی رفتن فرار کردن*
*فردا صبح*
*لیلی توی اتاقش،ساعت هشت صبح*
خبرنگاری: مدل معروف، سوزومه تویاکی، با دو نفر از بزرگترین مافیا های ژاپن ملاقات داشته، و فعلا هم تحت تعقیب است، هیچکس حتی خانواده اش از مکان ایشون خبری ندارن، و رستوران پلمپ شده
تا خبراتی دیگر، بدرود
*سوزومه گوشی رو پرت کرد کنارش رو تخت و سرش را کرد تو بالشت و شروع کرد گریه کردن،چون میدونست نمیتونه به کارش به عنوان یه مدل ادامه بده،چون تحت تعقیبه*
*خدمتکار در اتاقشو زد*
خدمتکار: خانوم؟ صبحونه حاضره بیاین پایین
سوزو: میل... ندارم، لطفا برید
خدمتکار: اما ارباب ها...*مایکی و ایزانا*
سوزو: گفتم برو!
خدمتکار: چشم خانوم
*خدمتکار رفت پایین و همه سر میز نشسته بودن و شینچیرو روی صندلی بالای میز نشسته بود،چون فک کنم اون بزرگترینه و مایکی و ایزانا رو دوتا صندلی اول از پهنای میز نشسته بودن و دیدن خدمتکار بدون سوزو اومده*
اما: سوزومه کجاست؟
خدمتکار: خانوم گفتن میلی به صبحونه ندارن و نیومدن
اما: باشه ممنونم، دیگه میتونی بری
*دخترا نگاهای مفهومی بهم کردن*
هینا: هوففففف
ایزانا: شماها میدونین سوزومه چش شده؟
سنجو: شماها واقعا نفهمیدینن؟؟؟
*مایکی و ایزانا بهم نگاه کردن*
مایکی: نه
سنجو: چون..... خری هستین
مایکی: درست حرف بزنااااا!!
سنجو: والا تازه ادعا عاشقیتونم میشه، چقدر پررویین اخه
یوزوها: میکو*اسم خدمتکار* صبحونه ی ما چهارتا و سوزومه رو آماده کن ما میریم بالا، لطفا صبحونه رو بیار
میکو: چشم
*دخترا از سر میز بلد شدن و رفتن بالا و سنجو قبل از رفتن یه پس گردنی به مایکی زد و رفت*
☆پایان این پارت☆
•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠••٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•
لیلی: سلامممم، حرفی ندارم پس بوس بای🤍✨
۸.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.