(کمک قلبم داره اتیش میگیره)
(کمک قلبم داره اتیش میگیره)
(Help, my heart is on fire)
P¹⁰
ویوا/ت
فلش بک به زمانی که برا خرید به پاساژ رفتن
با بادیگاردا رفتیم لباس خریدیم یعنی پشمام ریخته بود چه جای خوبی بود ولی وقتی قیمتا رو دیدمم کپ کردم خیلی گرون بودن و چیز ارزونی نداشت تا یه بادیگارد که زن بود اومد و کمکم کرد ۳ تا انتخاب کردیم که گفتم:+اینا که خیلی گرونه
بادیگارده زن:مگه نمیدونی ارباب گفت با زن اینده ام خوب رفتار کنین هر چی هم خواست براش بگیرین حتی برات منو فرستاد که زن هم باشه
+چییی
پایان فلش بک
اماده بودم و به ساعت نگاه میکردم کم مونده بود به جلسه که یهو صدای جیمین اومد که میگفت ا/ت/ت
رفتم پایین
+بله
_اماده ای بریم
+بله چشم
رفتم جلسه
فقد ⁶ تا بودن همونایی که تو کافه بودن
_ا/ت اینا دوسنامن ولی همه ساعت ⁶ میان
+سلام (تعظیم کردم)
~سلام من نامجونم (دستشو دراز کرد)
دست دادم که احساس کردم نگاه سنگینی رو مه که دیدم جیمین داره منو نامجونو نگا میکنه
بقیه اعضا هم خودشون رو معرفی کردن ا/ت هم همینطور
♤پس ایشون بود که دلتوتسخیر کرده
ویو جیمین
ا/ت که با نامجون دست داد نمیدونم حسودیم شد
♤پس ایشون بودن که دلتو تسخیر کرده
با تمام سرعت گفتم:_چیی
و با صورتم به ا/ت اشاره کردم که هنوز بهش نگفتم
♤اها فقط خواستم کرم بریزم
_هیونگ یادت رف
♤بیخیال جیمین تو از من فقط چند ماه بزرگتری
¿بریم پی جلسه یا میخواین تا شب ادامه بدین؟
_اومدیم
♧یه معموریت داریم
☆چه معموریتی
_باید خودمون وارد شیم؟
~باید یه نقشه ای بکشیم
+وایسین چه معموریتی
☆⁷⁹⁰کیلو طلا توی یه کشتی تجاری
+...بعدش
_⁵⁰⁰تاش مال ما بوده بقیه رو نمیدونم میخوایم هم مال خودمون رو بگیریم یه چیزی هم بگریم
¿امروز دوشنبه فردا نه پس فردا صبح ساعت ⁵وارد عمل خواهیم شد
¿اسلحه ها هم اماده اس
♧اوک
¥داره ساعت ⁶ میشه همه بن دیگه که کسی شک نکنه
_باش
همه رفتن ما هم رفتیم
+چرا بر گشتیم مگه جلسه ⁶نبود
_چرا ولی برمیگردیم نمیخوایم شک کنن
+اها
یه¹⁰دقیقه گذشت
وارد جلسه شدیم
داشتن زر میزدن
بلخره تموم شد که یکی داد زد
(با @نشون میدم)
@اقای پارک
ویو جیمین
@اقای پارک
برگشتم دیدم این کنه اس
@سلام
_سلام کاری داشتین
@بله یه جشنی داشتم خواستم دعوتتون کنم
_بله در خدمتم
@فردا ساعت ⁷ جشن شروع میشه خوشحال میشم بیاید
_عیبی نداره من دیگه مرخص شم
@ممنون به امید دیدار
ویو رفتیم تو ماشین نشتیم میخواستم غضیه زن اینده ام رو بگم
که گفت
_میای بریم کافه ای که توش کار میکردی بعد با مامان بابات قرار بزاری این یه روز رو مرخصی بگیر
+باشه راستی
_بله
+جیمین ...
خواستم بگم ولی باید اول از هانا مشورت بگیرن
_بله
+هیچی مخواستم بابت لباسا ازت تشکر کنم
+خواهش میکنم
رسیدیم کافه
که یهو هانا دیدتم
^اا/تت
و بغلم کرد
(Help, my heart is on fire)
P¹⁰
ویوا/ت
فلش بک به زمانی که برا خرید به پاساژ رفتن
با بادیگاردا رفتیم لباس خریدیم یعنی پشمام ریخته بود چه جای خوبی بود ولی وقتی قیمتا رو دیدمم کپ کردم خیلی گرون بودن و چیز ارزونی نداشت تا یه بادیگارد که زن بود اومد و کمکم کرد ۳ تا انتخاب کردیم که گفتم:+اینا که خیلی گرونه
بادیگارده زن:مگه نمیدونی ارباب گفت با زن اینده ام خوب رفتار کنین هر چی هم خواست براش بگیرین حتی برات منو فرستاد که زن هم باشه
+چییی
پایان فلش بک
اماده بودم و به ساعت نگاه میکردم کم مونده بود به جلسه که یهو صدای جیمین اومد که میگفت ا/ت/ت
رفتم پایین
+بله
_اماده ای بریم
+بله چشم
رفتم جلسه
فقد ⁶ تا بودن همونایی که تو کافه بودن
_ا/ت اینا دوسنامن ولی همه ساعت ⁶ میان
+سلام (تعظیم کردم)
~سلام من نامجونم (دستشو دراز کرد)
دست دادم که احساس کردم نگاه سنگینی رو مه که دیدم جیمین داره منو نامجونو نگا میکنه
بقیه اعضا هم خودشون رو معرفی کردن ا/ت هم همینطور
♤پس ایشون بود که دلتوتسخیر کرده
ویو جیمین
ا/ت که با نامجون دست داد نمیدونم حسودیم شد
♤پس ایشون بودن که دلتو تسخیر کرده
با تمام سرعت گفتم:_چیی
و با صورتم به ا/ت اشاره کردم که هنوز بهش نگفتم
♤اها فقط خواستم کرم بریزم
_هیونگ یادت رف
♤بیخیال جیمین تو از من فقط چند ماه بزرگتری
¿بریم پی جلسه یا میخواین تا شب ادامه بدین؟
_اومدیم
♧یه معموریت داریم
☆چه معموریتی
_باید خودمون وارد شیم؟
~باید یه نقشه ای بکشیم
+وایسین چه معموریتی
☆⁷⁹⁰کیلو طلا توی یه کشتی تجاری
+...بعدش
_⁵⁰⁰تاش مال ما بوده بقیه رو نمیدونم میخوایم هم مال خودمون رو بگیریم یه چیزی هم بگریم
¿امروز دوشنبه فردا نه پس فردا صبح ساعت ⁵وارد عمل خواهیم شد
¿اسلحه ها هم اماده اس
♧اوک
¥داره ساعت ⁶ میشه همه بن دیگه که کسی شک نکنه
_باش
همه رفتن ما هم رفتیم
+چرا بر گشتیم مگه جلسه ⁶نبود
_چرا ولی برمیگردیم نمیخوایم شک کنن
+اها
یه¹⁰دقیقه گذشت
وارد جلسه شدیم
داشتن زر میزدن
بلخره تموم شد که یکی داد زد
(با @نشون میدم)
@اقای پارک
ویو جیمین
@اقای پارک
برگشتم دیدم این کنه اس
@سلام
_سلام کاری داشتین
@بله یه جشنی داشتم خواستم دعوتتون کنم
_بله در خدمتم
@فردا ساعت ⁷ جشن شروع میشه خوشحال میشم بیاید
_عیبی نداره من دیگه مرخص شم
@ممنون به امید دیدار
ویو رفتیم تو ماشین نشتیم میخواستم غضیه زن اینده ام رو بگم
که گفت
_میای بریم کافه ای که توش کار میکردی بعد با مامان بابات قرار بزاری این یه روز رو مرخصی بگیر
+باشه راستی
_بله
+جیمین ...
خواستم بگم ولی باید اول از هانا مشورت بگیرن
_بله
+هیچی مخواستم بابت لباسا ازت تشکر کنم
+خواهش میکنم
رسیدیم کافه
که یهو هانا دیدتم
^اا/تت
و بغلم کرد
۴.۷k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.