سرنوشت اجتناب ناپذیر p19
خواستم حرفای هنگام مستیشو جدی نگیرم ولی وقتی
پیاما و تماسا رو جواب نداد مطمئن شدم که الکی
نمیگفت ...
لباسامو سر سری پوشیدم تا برم خونشون و بهش سر
بزنم
پله هارو یکی دو تا طی کردم و وقتی به حال رسیدم
صدای پدرم مانع باز کردن در خروجی شد
بابای لوکاس_ کجا میری؟
خواستم توجه نکنم و به کارم ادامه بدم
بابای لوکاس_ برات بهتره که یه امروزو بچه خوبی
باشی ، مامان یوکی قراره اسباب کشی کنه
39
لوکاس_ چیییییی؟؟؟! چرا اینقدر زود؟ پس .... یعنی
یوکی هم .... میاد با ما زندگی کنه؟؟؟
نمیدونستم از اینکه قراره باهم زندگی کنیم خوشحال
باشم یا ناراحت و به همین دلیل بدون اینکه منتظر
جوابی از طرف پدرم باشم زدم بیرون
صداهای نامفهومی از پدرم میومد ولی من درگیر تر
از چیزی بودم که بخوام توجهی کنم
با پرسیدن از یکی از خدمتکارا مطمئن شدم که تا شب
اساساشونو میارن پس تصمیم گرفتم نرم خونشون تا
شب که بعد اساس کشی میبینمش
راهمو به سمت خونه مینگهائو کج کردم تا وقتی که
شب شه و برگردم خونه یوکی رو ببینم
پیاما و تماسا رو جواب نداد مطمئن شدم که الکی
نمیگفت ...
لباسامو سر سری پوشیدم تا برم خونشون و بهش سر
بزنم
پله هارو یکی دو تا طی کردم و وقتی به حال رسیدم
صدای پدرم مانع باز کردن در خروجی شد
بابای لوکاس_ کجا میری؟
خواستم توجه نکنم و به کارم ادامه بدم
بابای لوکاس_ برات بهتره که یه امروزو بچه خوبی
باشی ، مامان یوکی قراره اسباب کشی کنه
39
لوکاس_ چیییییی؟؟؟! چرا اینقدر زود؟ پس .... یعنی
یوکی هم .... میاد با ما زندگی کنه؟؟؟
نمیدونستم از اینکه قراره باهم زندگی کنیم خوشحال
باشم یا ناراحت و به همین دلیل بدون اینکه منتظر
جوابی از طرف پدرم باشم زدم بیرون
صداهای نامفهومی از پدرم میومد ولی من درگیر تر
از چیزی بودم که بخوام توجهی کنم
با پرسیدن از یکی از خدمتکارا مطمئن شدم که تا شب
اساساشونو میارن پس تصمیم گرفتم نرم خونشون تا
شب که بعد اساس کشی میبینمش
راهمو به سمت خونه مینگهائو کج کردم تا وقتی که
شب شه و برگردم خونه یوکی رو ببینم
۹۴۸
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.