《زندگی جدید با تو》p18
_:باورم نمیشه همه حرف هاشو باعشق میگفت بااینکه اون زن بهش خیانت کرده(تو ذهنش میگه)
&:مادرت تورو به دنیا اورد و من احساس میکردم خوشبخت ترین مرد روی زمینم تا اینکه فهمیدم (یه قطره اشک از چشمش میچکه) باورم نمیشه مافیا ترسناک داره جلوی پسرش گریه میکنه
_:(دستش و بیشتر فشار دادمو)اشکال نداره و ادامه داد
&:تا اینکه فهمیدم مادرت چیکار کرده بعد از اون خودش رفت گفت اونو بیشتر دوست داره نمیدونم شاید.....شاید....واقعا
_:بابا مطمئنم اون بعدن پشیمون شده
&:شاید....خب من دیگه برم صب شده ما هنوز نخوابیدیم
بلند شد که بره که بغلش کردم بعد چند سال غرورم و گذاشتم کنار
(ساعت 12 ظهر)
ا/ت ویو
ازخواب بلند شدم دیشب دیر خوابیدم پس عادیه که تا الان خواب بودم رفتم دستشویی کارای لازم و انجام دادم خیلی دوست دارم روتین صورت انجام بدم........امممم نه حوصله ندارم( چقدر شبیه منه)
رفتم پایین تا صبحانه بخورم البته ناهار.... پدر تهیونگ هم اونجا بود
+:صبح تون بخیر
&:او صبح توهم بخیر بیا ناهار بخور
+:چشم.......رفتم و نشستم روی یکی از صندلی ها
&:تهیونگ هنوز خوابه؟
+:فکر کنم
ناهار خوردیم و هرکدوم رفتیم سراغ کار خودمون........اومدم توی اتاقم دلم برای مامانم تنگ شده
بهتره یه زنگ بهش بزنم ......
+:الو
#:الو ا/ت تویی
+:آره مامان
#:سلام دخترم حالت خوبه
+:آره مامان تو خوبی
#:خوبم چند روز پیش چند نفر اومدن منو اوردن بیمارستان الان حالم بهتره
+:هق ببخشید مامان نمیتونم بیام ببینمت خیلی دلم برات تنگ شده
#:منم دخترم اونایی که منو اوردن بیمارستان بهم گفتن قضیه چیه منو ببخش نباید میزاشتم بری کار کنی
+:نه مامان به هرحال من دیگه بزرگ شدم باید کار میکردم
#:ا/ت پرستارا الان میان من باید قط کنم
+:باشه زود میام ببینمت خدافظ
#:خدافظ عزیزم
قط کرد.......قاعدتا باید دلتنگیم کمتر بشه ولی....بیشتر شد
روی تخت دراز کشیدم و رفتم دور گوشیم....بجز این کار دیگه ای ندارم
تهیونگ ویو........
چشمتون زدم نه؟
بابا یک ثانیه هم طول نمیکشه لایک کردنننننن💔
&:مادرت تورو به دنیا اورد و من احساس میکردم خوشبخت ترین مرد روی زمینم تا اینکه فهمیدم (یه قطره اشک از چشمش میچکه) باورم نمیشه مافیا ترسناک داره جلوی پسرش گریه میکنه
_:(دستش و بیشتر فشار دادمو)اشکال نداره و ادامه داد
&:تا اینکه فهمیدم مادرت چیکار کرده بعد از اون خودش رفت گفت اونو بیشتر دوست داره نمیدونم شاید.....شاید....واقعا
_:بابا مطمئنم اون بعدن پشیمون شده
&:شاید....خب من دیگه برم صب شده ما هنوز نخوابیدیم
بلند شد که بره که بغلش کردم بعد چند سال غرورم و گذاشتم کنار
(ساعت 12 ظهر)
ا/ت ویو
ازخواب بلند شدم دیشب دیر خوابیدم پس عادیه که تا الان خواب بودم رفتم دستشویی کارای لازم و انجام دادم خیلی دوست دارم روتین صورت انجام بدم........امممم نه حوصله ندارم( چقدر شبیه منه)
رفتم پایین تا صبحانه بخورم البته ناهار.... پدر تهیونگ هم اونجا بود
+:صبح تون بخیر
&:او صبح توهم بخیر بیا ناهار بخور
+:چشم.......رفتم و نشستم روی یکی از صندلی ها
&:تهیونگ هنوز خوابه؟
+:فکر کنم
ناهار خوردیم و هرکدوم رفتیم سراغ کار خودمون........اومدم توی اتاقم دلم برای مامانم تنگ شده
بهتره یه زنگ بهش بزنم ......
+:الو
#:الو ا/ت تویی
+:آره مامان
#:سلام دخترم حالت خوبه
+:آره مامان تو خوبی
#:خوبم چند روز پیش چند نفر اومدن منو اوردن بیمارستان الان حالم بهتره
+:هق ببخشید مامان نمیتونم بیام ببینمت خیلی دلم برات تنگ شده
#:منم دخترم اونایی که منو اوردن بیمارستان بهم گفتن قضیه چیه منو ببخش نباید میزاشتم بری کار کنی
+:نه مامان به هرحال من دیگه بزرگ شدم باید کار میکردم
#:ا/ت پرستارا الان میان من باید قط کنم
+:باشه زود میام ببینمت خدافظ
#:خدافظ عزیزم
قط کرد.......قاعدتا باید دلتنگیم کمتر بشه ولی....بیشتر شد
روی تخت دراز کشیدم و رفتم دور گوشیم....بجز این کار دیگه ای ندارم
تهیونگ ویو........
چشمتون زدم نه؟
بابا یک ثانیه هم طول نمیکشه لایک کردنننننن💔
۳.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.