سناریو
ازدواج اجباری
پارت 12
ا. ت: دیگه انتظار نداشتی که واقعا برام تراپی . ها
جونگ کوک: نه، بای
ا. ت: بای بای
ویو جونگ کوک:
جیمین: کی بود
جونگ کوک: ا. ت ، راستی دیشب حسمو بهش گفتم
تهیونگ: واقعا آفرین، چی گفت
جونگ کوک: باشه
تهیونگ😶
جین: نه اونموقع که میگفت ازدواج نمی کنم، نه الان که از سرو کولش بالا میره
جونگ کوک: خب هیونگ من اون موقع نمیشناختمش
پرش زمانی به دوشنبه
ویو ا. ت: مایمو پوشیدم
جونگ کوک: استرس داری
ا. ت: نه از 10سالگی مسابقه دادم
از 6سالگی کلاس میرفتم
استرس 🧐
جونگ کوک: 😁آفرین
شروع مسابقه شد
وبردم ژست گرفتم
م. ی: عالی بود ا. ت
جونگ کوک: زن منه دیگه 😁😁
جایزه به من عینک شنا برند دادن با تقدیر نامه
رفتیم خونه پرش زمانی به یکشنبه هفته بعد
صبح جونگ کوک داشت میرفت سر کار
براش صبحانه آماده کردم
ا. ت: جونگ کوک جونم
جونگ کوک: یاخدا چیشد
ا. ت: امروز نوبت تراپی دارم کارتتو میدی
جونگ کوک: اون کتابا تمام کرد
ا. ت: یس
جونگ کوک: باشه بیا بردار
ا. ت : مرسی😁
کارتشو برداشتم یه بوس رو لپش گذاشتم
رفتم سرکار
پرش زمانی به یه ماه بعد
شبه جمعه بود
مامانم بهم زنگ گفت هفته بعد عروسیه پسر خالمه
گفت که حتما بیاین
ا. ت: جونگ کوک
جونگ کوک: جانم...
ا. ت: مامانم گفت برای هفته بعد بیاین ایران عروسیه پسر خالمه
جونگ کوک: باشه بریم، راستی یاد آوری کنم ما عقد کردیم قرار بود
عروسی ایران بگیریم
ا. ت: اوکی
پرش زمانی به هفته بعد
سوار هواپیما شدیم الان پنجشبه
همین که نشستم خوابم برد بخاطر این یه هفته نیستم 48ساعت کار بودم
هواپیما رسید
جونگ کوک: ا. ت بیدار شو رسیدیم
ا. ت: باشه شالمو سرم کردم
جونگ کوک: تو با شالم قشنگی
ا. ت: میدونم
جونگ کوک:😁😑
رفتیم پایین بابامو دیدم سریع دویدم بغلش کردم
ب. ت: سلام
ا. ت: سلام
جونگ کوک هم سعی کرد به فارسی سلام کنه سوار ماشین شدیم
جونگ کوک جلو فرستادم
پشت گرفتم دوباره خوابیدم
جونگ کوک تو ذهنش: این چقدر میخوابه
بیدار شدم صبح تو تخته اتاقم بیدار شدم ساعت 8بود جونگ کوک منو بیدار کرد
جونگ کوک: تو چقدر میخوای
دیشب بغلت کردم گذاشتم روتخت
عجب شامی داشتیم دیشب
ا. ت:😔 نامرد بدون من خوردی
جونگ کوک: آخه تو خواب بودی ، بیدار هم نمی شدی
پارت 12
ا. ت: دیگه انتظار نداشتی که واقعا برام تراپی . ها
جونگ کوک: نه، بای
ا. ت: بای بای
ویو جونگ کوک:
جیمین: کی بود
جونگ کوک: ا. ت ، راستی دیشب حسمو بهش گفتم
تهیونگ: واقعا آفرین، چی گفت
جونگ کوک: باشه
تهیونگ😶
جین: نه اونموقع که میگفت ازدواج نمی کنم، نه الان که از سرو کولش بالا میره
جونگ کوک: خب هیونگ من اون موقع نمیشناختمش
پرش زمانی به دوشنبه
ویو ا. ت: مایمو پوشیدم
جونگ کوک: استرس داری
ا. ت: نه از 10سالگی مسابقه دادم
از 6سالگی کلاس میرفتم
استرس 🧐
جونگ کوک: 😁آفرین
شروع مسابقه شد
وبردم ژست گرفتم
م. ی: عالی بود ا. ت
جونگ کوک: زن منه دیگه 😁😁
جایزه به من عینک شنا برند دادن با تقدیر نامه
رفتیم خونه پرش زمانی به یکشنبه هفته بعد
صبح جونگ کوک داشت میرفت سر کار
براش صبحانه آماده کردم
ا. ت: جونگ کوک جونم
جونگ کوک: یاخدا چیشد
ا. ت: امروز نوبت تراپی دارم کارتتو میدی
جونگ کوک: اون کتابا تمام کرد
ا. ت: یس
جونگ کوک: باشه بیا بردار
ا. ت : مرسی😁
کارتشو برداشتم یه بوس رو لپش گذاشتم
رفتم سرکار
پرش زمانی به یه ماه بعد
شبه جمعه بود
مامانم بهم زنگ گفت هفته بعد عروسیه پسر خالمه
گفت که حتما بیاین
ا. ت: جونگ کوک
جونگ کوک: جانم...
ا. ت: مامانم گفت برای هفته بعد بیاین ایران عروسیه پسر خالمه
جونگ کوک: باشه بریم، راستی یاد آوری کنم ما عقد کردیم قرار بود
عروسی ایران بگیریم
ا. ت: اوکی
پرش زمانی به هفته بعد
سوار هواپیما شدیم الان پنجشبه
همین که نشستم خوابم برد بخاطر این یه هفته نیستم 48ساعت کار بودم
هواپیما رسید
جونگ کوک: ا. ت بیدار شو رسیدیم
ا. ت: باشه شالمو سرم کردم
جونگ کوک: تو با شالم قشنگی
ا. ت: میدونم
جونگ کوک:😁😑
رفتیم پایین بابامو دیدم سریع دویدم بغلش کردم
ب. ت: سلام
ا. ت: سلام
جونگ کوک هم سعی کرد به فارسی سلام کنه سوار ماشین شدیم
جونگ کوک جلو فرستادم
پشت گرفتم دوباره خوابیدم
جونگ کوک تو ذهنش: این چقدر میخوابه
بیدار شدم صبح تو تخته اتاقم بیدار شدم ساعت 8بود جونگ کوک منو بیدار کرد
جونگ کوک: تو چقدر میخوای
دیشب بغلت کردم گذاشتم روتخت
عجب شامی داشتیم دیشب
ا. ت:😔 نامرد بدون من خوردی
جونگ کوک: آخه تو خواب بودی ، بیدار هم نمی شدی
۳۷.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.