دازای:بلاخره داریم میریم خونه
دازای:بلاخره داریم میریم خونه
سورا:هی دازای
دازای:بله بانو
سورا:منو اون جوری صدا نکن
آز زبان سورا
دازای:هی تو مال خودمی هر جور دوست داشته باشم صدات میکنم
سورا: خفه شو تو حتی منو از اولم واقعا دوست نداشتی حتی بهم وقتی دوست داشتم خیانت کردی
دازای: واقعا این چیزیه که فکر میکنی
سورا:اره تو وقتی دیگه لازمم نداشته باشی میندازیم بیرون «با داد»
یه دفعه دازای عصبانی میشه و دستمو محکم میگیره و میکشه میبره داخل اوتاقش
دوتا دستمو با یه دست میگیره بالا و محکم تر از قبل فشار میده و با اون یکی دستش چونمو سفت میگیره
و بعد به تور وحشیانه ای لبامو میبوسه جوریکه خون میاد
سورا که داشت با چهره اش تقلا میکرد که ولش کنه
یه دفعه یه راهی به ذهن میرسه
یه دفعه خون روی لب دازای و خودش آتیش میگیره
و دازای سریع ازش جدا میشه
دازای : داری چه غلطی میکنی ها «با داد»
سورا اتیشو خاموش میکنه
سورا هم نفس نفس می زنه
سورا:معلوم نیست دارم از دست تو خودمو نجات میدم «با داد»
یه دفعه سورا شروع میکنه به گریه
سورا:این کاری که میخواستی باهام بکنی از تجاوزم بد تر بود
دازای:دیگه نمیخوام ببینمت بعد اینکه رسیدیم زمین گمشمیشی از جلو چشمم میری «با داد»
سورا:دیدی وقتی بهم نیازی نداری معلومه که میاندازیم اشغالی
سورا دازایو حل میده اون ور
سورا:لازم نیست تا اون موقع منتظر بمونی همین الان میرم«با لبخند»
و از پنجره می پره بیرون
شرمنده آنقدر بد دارم مینویسم ولی شرایط روحیم خوب نیست پس دلخور نشید
سورا:هی دازای
دازای:بله بانو
سورا:منو اون جوری صدا نکن
آز زبان سورا
دازای:هی تو مال خودمی هر جور دوست داشته باشم صدات میکنم
سورا: خفه شو تو حتی منو از اولم واقعا دوست نداشتی حتی بهم وقتی دوست داشتم خیانت کردی
دازای: واقعا این چیزیه که فکر میکنی
سورا:اره تو وقتی دیگه لازمم نداشته باشی میندازیم بیرون «با داد»
یه دفعه دازای عصبانی میشه و دستمو محکم میگیره و میکشه میبره داخل اوتاقش
دوتا دستمو با یه دست میگیره بالا و محکم تر از قبل فشار میده و با اون یکی دستش چونمو سفت میگیره
و بعد به تور وحشیانه ای لبامو میبوسه جوریکه خون میاد
سورا که داشت با چهره اش تقلا میکرد که ولش کنه
یه دفعه یه راهی به ذهن میرسه
یه دفعه خون روی لب دازای و خودش آتیش میگیره
و دازای سریع ازش جدا میشه
دازای : داری چه غلطی میکنی ها «با داد»
سورا اتیشو خاموش میکنه
سورا هم نفس نفس می زنه
سورا:معلوم نیست دارم از دست تو خودمو نجات میدم «با داد»
یه دفعه سورا شروع میکنه به گریه
سورا:این کاری که میخواستی باهام بکنی از تجاوزم بد تر بود
دازای:دیگه نمیخوام ببینمت بعد اینکه رسیدیم زمین گمشمیشی از جلو چشمم میری «با داد»
سورا:دیدی وقتی بهم نیازی نداری معلومه که میاندازیم اشغالی
سورا دازایو حل میده اون ور
سورا:لازم نیست تا اون موقع منتظر بمونی همین الان میرم«با لبخند»
و از پنجره می پره بیرون
شرمنده آنقدر بد دارم مینویسم ولی شرایط روحیم خوب نیست پس دلخور نشید
۱.۷k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.