تک پارتی درخواستی
+لوناااا مامانییی
(علامت لونا&)
&بعه نانانی(بله مامانی)
+قربونت برم من دوست داری بریم پارک؟هوم!
&آلهههه بلییییییم
*پرش زمانی به پارک*
ویو ا/ت :
انقدر هواسم به گوشیم بود که وقتی به خودم اومدم دیدم لونا نیست
+لونااا لوناااااا کجایییی مامانیی(لونا دوم رو فریاد زد و مامانی رو با گریه آروم گفت)
یعنی کجا رفته ازبس اینور اونور دویدم خسته شده بودم گریه میکردم و رو دوزانو افتادم داشتم آروم آروم اشک میریختم که یه جفت کفش سیاه جلوم دیدم آروم سرم رو آوردم بالا اما انقدر گریه کرده بودم که تار میدیدم و نمیتونستم تشخیص بدم که کی جلوم وایساده آروم اشک هامو پاک کردم که دیدم جونگ کوک بالا سرمه با سختی از روی زمین بلند شدم
+ج..جو...جونگکو...
نزاشت حرفم تموم شه که سیلی محکمی بهم زد.
-گفته بودم لونا رو جایی نمیبری (عصبی)
اینو گفت و از کنارم رد شد رفت
ویو کوک:
از دست ا/ت خیلی عصبانی بودم چون بهش گفته بودم که لونا رو جایی نبره ولی اون اصلا به حرفام گوش نکرد امروز اتفاقی تو یکی از پارک ها لونا رو دیدم که اینور اونور میدوعه و گریه میکنه منم رفتم و سعی کردم آروم کنم که بعد چند دقیقه متوجه شدم که خوابش برده یکم جلو تر رفتم که دیدم ا/ت رو زانوهاش نشسته و گریه میکنه بقیشم که خودتون میدونین...
الان خیلی پشیمونم خیلی تند رفتم به هر حال اون مادرشه من نباید بهش سیلی میزدم
-تو همین فکرا بودم که دره خونه باز شد و ا/ت اومد تو دویدم سمتش و بغلش کردم که متوجه شدم هنوز داره اشک میریزه
+جونگکوک تو ..تو راست میگفتی من مادر خیلی بدیم(با بغض و گریه)
-نه عزیزم تو بهترین مادر دنیایی فقط من زیادی حساس شده بودم
منو ببخش
&مامانییییییی
+جانم دختر قشنگم بیا بغلم
- اِهِم اِهِم منو فراموش کردیناا......آهان این شد یه بغل خانوادگی
*فلش بک به زمان حال*
و اینجوری شد که این خانواده به خوبی و خوشی زندگی کردن:)
پایان
اگه بد شد ببخشید🥲🥺
(علامت لونا&)
&بعه نانانی(بله مامانی)
+قربونت برم من دوست داری بریم پارک؟هوم!
&آلهههه بلییییییم
*پرش زمانی به پارک*
ویو ا/ت :
انقدر هواسم به گوشیم بود که وقتی به خودم اومدم دیدم لونا نیست
+لونااا لوناااااا کجایییی مامانیی(لونا دوم رو فریاد زد و مامانی رو با گریه آروم گفت)
یعنی کجا رفته ازبس اینور اونور دویدم خسته شده بودم گریه میکردم و رو دوزانو افتادم داشتم آروم آروم اشک میریختم که یه جفت کفش سیاه جلوم دیدم آروم سرم رو آوردم بالا اما انقدر گریه کرده بودم که تار میدیدم و نمیتونستم تشخیص بدم که کی جلوم وایساده آروم اشک هامو پاک کردم که دیدم جونگ کوک بالا سرمه با سختی از روی زمین بلند شدم
+ج..جو...جونگکو...
نزاشت حرفم تموم شه که سیلی محکمی بهم زد.
-گفته بودم لونا رو جایی نمیبری (عصبی)
اینو گفت و از کنارم رد شد رفت
ویو کوک:
از دست ا/ت خیلی عصبانی بودم چون بهش گفته بودم که لونا رو جایی نبره ولی اون اصلا به حرفام گوش نکرد امروز اتفاقی تو یکی از پارک ها لونا رو دیدم که اینور اونور میدوعه و گریه میکنه منم رفتم و سعی کردم آروم کنم که بعد چند دقیقه متوجه شدم که خوابش برده یکم جلو تر رفتم که دیدم ا/ت رو زانوهاش نشسته و گریه میکنه بقیشم که خودتون میدونین...
الان خیلی پشیمونم خیلی تند رفتم به هر حال اون مادرشه من نباید بهش سیلی میزدم
-تو همین فکرا بودم که دره خونه باز شد و ا/ت اومد تو دویدم سمتش و بغلش کردم که متوجه شدم هنوز داره اشک میریزه
+جونگکوک تو ..تو راست میگفتی من مادر خیلی بدیم(با بغض و گریه)
-نه عزیزم تو بهترین مادر دنیایی فقط من زیادی حساس شده بودم
منو ببخش
&مامانییییییی
+جانم دختر قشنگم بیا بغلم
- اِهِم اِهِم منو فراموش کردیناا......آهان این شد یه بغل خانوادگی
*فلش بک به زمان حال*
و اینجوری شد که این خانواده به خوبی و خوشی زندگی کردن:)
پایان
اگه بد شد ببخشید🥲🥺
۴.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.