فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part³
چهار ماه بعد
ویو ا.ت
دوماهی میشه که من اینجام و خیلی خوب دارم زندگی میکنم و داره منو هر روز تا شهر میبره میاره و من هنوز متوجه نشدم که شغل ناپدریم چیه و هر دفعه که ازش میپرسم جواب نمیده و بهم میگه که مهم نیست شعله من چیه مهم اینکه من اینقدر پول دارم که نمیدونم چیکارشون کنم خب راست میگفت خیلی پول در میاره اینقدر که هر ماه برای من کلی لباس کفش و وسایل میخره و ما همیشه غذای خوب میخوریم برای همین دیگه ازش نپرسیدم شعلش چیه حتی اگه هم میدونستم نمیتونستم کاری کنم برای و لی خیلی برام سوال بود که چرا هیچ وقت نمیزاره برم زیرزمین همیشه درش قفله و ساعت های توی زیر زمین هست و همیشه بهم میگه که نباید برم ت ی زیر زمین برای هیمن منم نمیرم حتی نمیدونم کیلدش کجاست که درو باز کنم برم پایین اون یه ون داره که با اون ون منو میبره مدرسه میاره و همیشه وقتی منو از مدرسه میاره خونه میاد یه چیزی میخوره و وقتی عصر شد با ون میره بیرون و بعد بر میگرده و میره توی زیر زمین و تقریبا ۴،۵ ساعتی اون پایین میمونه و بعد میاد بالا خیلی دلم میخواد بدونم که اون پایین چیکار میکنه
رفتم مدرسه که معلمون به همه ی ما بچه های کلاس گفت باید روی یه کاغذ شعل پدر یا مادرمون رو بنویسم من درمورد اون شغل ازشون سوال بپرسیم که شغلشون چجوریه منم برگه رو بردم خونه و به تامدریم گفت که معلمون بهمون همچین چیزی گفته اونم گفت
ناپدریم: ا.ت ببین دخترم شغلم شغل چیزه خوبی نیست
+مگه شغلتون چیه؟
ناپدریم: شعل من... اعم خب ا.ت چه جوری بهت بگم... خب چجوری بهت بگم شعلم چیه
+خب فقط بگید اسم شغلتون چیه؟
ناپدریم:شغل من...(گوشیش زنگ خورد)
مکالمه ناپدریم:
:خب باشه الان میام
......
:خدافظ
+میخوای بری؟
ناپدریم:اره اما زود برمیگردم تو شامتو بخورم
+باشه
ناپدریم:خدافظ
+خدافظ
ویو ا.ت
بازم بهم نگفت هیییی ..... خب ولش کن معلمون گفت تا دوماه وقت داریم اینو تحویل بدیم برا همین نیازی نبود عجله کنم پس الان بیخالش شدم رفتم شام درست کنم بخورم
شاممو خوردم برای ناپدریم گذاشتم رفتم فیلم ببین بعد از اینکه فیلم دیدم رفتم بالا تکالیفو نوشتم برنامه فردا آماده کردم رفتم با گوشیم بازی کنم بهد دیدم ساعت۱۱ شب شده گفتم بعد یه نوری از بیرون آمد فهمیدم که ناپدریم آمده برا همین رفتم شام رو برام آوردم رو میز که آمد تو نشست
رو صندلی شروع کرده به غذا خورد بعد اینکه تموم شد ظرفارو شستم بعد دیم داره تلویزیون نگاه میکنه همزمان داره با گوشی کار میکنه منم ظرفا رو شستم رفتم نشستم پیشش فیلم دیدم که بهم گفت
ناپدریم: ا.ت چند وقت وقت داری برگه رو تحویل بدی؟
+دوماه
ناپدریم: خبس نمیخواد عجله کنی بعد بهت میگم تحویل بده
+باش
ناپدریم:خب شب بخیر
+شب بخیر
part³
چهار ماه بعد
ویو ا.ت
دوماهی میشه که من اینجام و خیلی خوب دارم زندگی میکنم و داره منو هر روز تا شهر میبره میاره و من هنوز متوجه نشدم که شغل ناپدریم چیه و هر دفعه که ازش میپرسم جواب نمیده و بهم میگه که مهم نیست شعله من چیه مهم اینکه من اینقدر پول دارم که نمیدونم چیکارشون کنم خب راست میگفت خیلی پول در میاره اینقدر که هر ماه برای من کلی لباس کفش و وسایل میخره و ما همیشه غذای خوب میخوریم برای همین دیگه ازش نپرسیدم شعلش چیه حتی اگه هم میدونستم نمیتونستم کاری کنم برای و لی خیلی برام سوال بود که چرا هیچ وقت نمیزاره برم زیرزمین همیشه درش قفله و ساعت های توی زیر زمین هست و همیشه بهم میگه که نباید برم ت ی زیر زمین برای هیمن منم نمیرم حتی نمیدونم کیلدش کجاست که درو باز کنم برم پایین اون یه ون داره که با اون ون منو میبره مدرسه میاره و همیشه وقتی منو از مدرسه میاره خونه میاد یه چیزی میخوره و وقتی عصر شد با ون میره بیرون و بعد بر میگرده و میره توی زیر زمین و تقریبا ۴،۵ ساعتی اون پایین میمونه و بعد میاد بالا خیلی دلم میخواد بدونم که اون پایین چیکار میکنه
رفتم مدرسه که معلمون به همه ی ما بچه های کلاس گفت باید روی یه کاغذ شعل پدر یا مادرمون رو بنویسم من درمورد اون شغل ازشون سوال بپرسیم که شغلشون چجوریه منم برگه رو بردم خونه و به تامدریم گفت که معلمون بهمون همچین چیزی گفته اونم گفت
ناپدریم: ا.ت ببین دخترم شغلم شغل چیزه خوبی نیست
+مگه شغلتون چیه؟
ناپدریم: شعل من... اعم خب ا.ت چه جوری بهت بگم... خب چجوری بهت بگم شعلم چیه
+خب فقط بگید اسم شغلتون چیه؟
ناپدریم:شغل من...(گوشیش زنگ خورد)
مکالمه ناپدریم:
:خب باشه الان میام
......
:خدافظ
+میخوای بری؟
ناپدریم:اره اما زود برمیگردم تو شامتو بخورم
+باشه
ناپدریم:خدافظ
+خدافظ
ویو ا.ت
بازم بهم نگفت هیییی ..... خب ولش کن معلمون گفت تا دوماه وقت داریم اینو تحویل بدیم برا همین نیازی نبود عجله کنم پس الان بیخالش شدم رفتم شام درست کنم بخورم
شاممو خوردم برای ناپدریم گذاشتم رفتم فیلم ببین بعد از اینکه فیلم دیدم رفتم بالا تکالیفو نوشتم برنامه فردا آماده کردم رفتم با گوشیم بازی کنم بهد دیدم ساعت۱۱ شب شده گفتم بعد یه نوری از بیرون آمد فهمیدم که ناپدریم آمده برا همین رفتم شام رو برام آوردم رو میز که آمد تو نشست
رو صندلی شروع کرده به غذا خورد بعد اینکه تموم شد ظرفارو شستم بعد دیم داره تلویزیون نگاه میکنه همزمان داره با گوشی کار میکنه منم ظرفا رو شستم رفتم نشستم پیشش فیلم دیدم که بهم گفت
ناپدریم: ا.ت چند وقت وقت داری برگه رو تحویل بدی؟
+دوماه
ناپدریم: خبس نمیخواد عجله کنی بعد بهت میگم تحویل بده
+باش
ناپدریم:خب شب بخیر
+شب بخیر
۵.۸k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.