➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕𝐩¹

نشسته بودم رو نیمکت و منتظر اتوبوس بودم بارون شدیدی میبارید خیلی خیلی خسته بودم تازه از سر کار اومده بودم اتوبوس اومد و سوار شدم عین موش آب کشیده شده بودم رسیدم خونه کلیدو تو قفل چرخوندمو وارد شدم پشتم درو بستم و قفل کردم نشستم رو مبل فکر اینکه چهار روز دیگه تولدمه خستگیمو کمتر میکرد خیلی ذوق داشتم رفتم طبقه بالا در کمدو باز کردم و نیم تنه و شرتک راحتیمو برداشتم و پوشیدم حال نداشتم چیزی بخورم خودمو پرت کردم رو تخت خواب و گوشیمو روشن کردم اووووه کلی تبریک تولدعاااا (یک پیام ازaunt)
پیام خاله رو باز کردم نوشته بود(سلام دختر قشنگم نزدیک دو سه ماهه ندیدمت دلمون برات خیلی تنگ شده بیا واسه تولدت بوسان خودم کیک تولدتو درست میکنم دوستت دارم منتظرتم)ای جاننن باید برم بوساننن(یک پیام از mama) بازش کردم(سلام دخترکم خوبی؟ فردا عصر بیا بوسان می‌خوام یه جشن دونفره بگیرم)
گوشیمو خاموش کردم و چمدونمو از تو کمد در آوردم و چیزایی که لازم داشتمو برداشتم و لباسامو پوشیدم و آماده شدم زنگ زدم ایستگاه قطار یه بلیت به بوسان جور کردم که تا فردا صبح خونه مامان باشم میخواستم سوپرایزش کنم زنگ زدم به رئیس
_سلام رئیس
_سلام خانم کیم کارتون؟
_من میخواستم مرخصی بگیرم
_برای چ کاری
_تولدمه میخواستم برم بوسان پیش مادرم
_عا مبارک باشه تولدتون
_ممنون
_میتونی بری و کادو تولد من اومممممم بهت اضافه حقوق میدم
_مرسییی
_کاری ندارید؟
_نه خدافص
_خدافص
ای جاننننن بهم اضافه حقوق هم میدههه زنگ زدم و یه تاکسی گرفتم واسه ایستگاه قطار چون قرار بود با قطار برم بوسان چترمو باز کردم و رفتم بیرون تاکسیم اومده بود سوار شدم و رفتم به ایستگاه قطار سوار قطار شدمو خلاااصه با کلی دنگ و فنگ رسیدم بوسان.....