darknessپارت¹
darknessپارت¹
...
+ولی..برادر
با سیلی که خوردم با شک به برادرم نگاه کردم
یانگ هو:حق اعتراض کردن نداری تو باید زن اون بشی میفهمی؟میفهمی اگه زن اون نشی مارو میکشه؟کل این مردم میمیرن
چیزی نگفتم
یانگ هو:آماده باش الاناس که میرسن
بلند شد و رفت اشک هام قطره قطره میریختن
لیونا با نگرانی اومد پیشم دستام گرفت
لیونا:ات عزیزم..گریه نکن باشه؟(لیونا زن داداش هاا)
محکم لیونا بغل کردم
+لیونا من چیکار کنم؟نمیخوام ازدواج کنم
بهم لبخند تلخی زد
لیونا:میدونی که..دست من و تو نیست کاشکی میتونستم برات کاری کنم
با صدای در نگاهم به سمت در رفت
خدمتکار:بانو پادشاه جئون تشریف آوردند
با گفتن پادشاه جئون به خودم لرزیدم لیونا آرومم کرد
لیونا:وقتشه بریم
اشکامو پاک کردم در اتاقمو باز کردم و از پله پایین رفتم همه براش زانو زده بودن
کلی آدمای غولپیکر و وحشناک پشتش بودن خودشم بدتر خیلی سرد و وحشناک بود از اسبش پایین اومد یانگ هو جلوش زانو زد
یانگ هو:خیلی خوش اومدید پادشاه
فریاد زد
یانگ هو:همه به احترام پادشاه زانو بزنید
لیونا زانو زد دست منم گرفت که زانو بزنم
با سردی به یانگ هو نگاهی انداخت
کوک:ملکه ی من کجاست؟
یانگ هو با حرفش جا خورد و به من اشاره کرد
سرمو انداختم پایین سایه شو دیدم که داره میاد سمتم
کوک:سرتو بگیر بالا
از ترس سرمو گرفتم بالا باهاش چشم تو چشم شدم چشمای وحشتناک و بی روحی داشت
کوک:چشمای زیبایی داره ملکه
پوزخندی زد و به سمت یانگ هو رفت
کوک:همنطور که خواستی من از سرزمین تو محافظت میکنم و کلی آدم برات میفرستم برات
یانگ هو:خیلی خیلی ممنونم ازتون
کوک:امروز استراحت میکنم و میمونم فردا ملکه ام میبرم
یانگ هو:بله پادشاه
شب"
تو اتاقم بودم همه جا سکوت بود به یه جا خیره شدم صدای قطرات بارون سکوت اتاق شکست قطره ها بارون هی به پنجره میخوردن پنچره باز کرد دستمو بردم بیرون چندتا قطره باعث شد دستم خیس شه
لیونا اومد داخل نگاهم برگشت به لیونا
لیونا:ات سرما میخوری هاا
+سرگرمی دیگه ای ندارم میخوام بارون تماشا کنم
لیونا:ولی سرما میخوری
لیونا پنجره بست و پرده هارو کشید
+چرا پرده هارو کشیدی؟بعدم چرا این ساعت اومدی تو اتاقم؟
لیونا:کل عمارت دور تا دورش پر از آدمای پادشاه جئون آدماشم به شدت ترسناکن
پرده هارو کشیدم چشمت بهشون نخوره یانگ هو گفت بیام مراقبت باشم
...
پارت¹
حمایت؟
چطور بودد؟فیک جدیددد حمایت کنید هاااا
...
+ولی..برادر
با سیلی که خوردم با شک به برادرم نگاه کردم
یانگ هو:حق اعتراض کردن نداری تو باید زن اون بشی میفهمی؟میفهمی اگه زن اون نشی مارو میکشه؟کل این مردم میمیرن
چیزی نگفتم
یانگ هو:آماده باش الاناس که میرسن
بلند شد و رفت اشک هام قطره قطره میریختن
لیونا با نگرانی اومد پیشم دستام گرفت
لیونا:ات عزیزم..گریه نکن باشه؟(لیونا زن داداش هاا)
محکم لیونا بغل کردم
+لیونا من چیکار کنم؟نمیخوام ازدواج کنم
بهم لبخند تلخی زد
لیونا:میدونی که..دست من و تو نیست کاشکی میتونستم برات کاری کنم
با صدای در نگاهم به سمت در رفت
خدمتکار:بانو پادشاه جئون تشریف آوردند
با گفتن پادشاه جئون به خودم لرزیدم لیونا آرومم کرد
لیونا:وقتشه بریم
اشکامو پاک کردم در اتاقمو باز کردم و از پله پایین رفتم همه براش زانو زده بودن
کلی آدمای غولپیکر و وحشناک پشتش بودن خودشم بدتر خیلی سرد و وحشناک بود از اسبش پایین اومد یانگ هو جلوش زانو زد
یانگ هو:خیلی خوش اومدید پادشاه
فریاد زد
یانگ هو:همه به احترام پادشاه زانو بزنید
لیونا زانو زد دست منم گرفت که زانو بزنم
با سردی به یانگ هو نگاهی انداخت
کوک:ملکه ی من کجاست؟
یانگ هو با حرفش جا خورد و به من اشاره کرد
سرمو انداختم پایین سایه شو دیدم که داره میاد سمتم
کوک:سرتو بگیر بالا
از ترس سرمو گرفتم بالا باهاش چشم تو چشم شدم چشمای وحشتناک و بی روحی داشت
کوک:چشمای زیبایی داره ملکه
پوزخندی زد و به سمت یانگ هو رفت
کوک:همنطور که خواستی من از سرزمین تو محافظت میکنم و کلی آدم برات میفرستم برات
یانگ هو:خیلی خیلی ممنونم ازتون
کوک:امروز استراحت میکنم و میمونم فردا ملکه ام میبرم
یانگ هو:بله پادشاه
شب"
تو اتاقم بودم همه جا سکوت بود به یه جا خیره شدم صدای قطرات بارون سکوت اتاق شکست قطره ها بارون هی به پنجره میخوردن پنچره باز کرد دستمو بردم بیرون چندتا قطره باعث شد دستم خیس شه
لیونا اومد داخل نگاهم برگشت به لیونا
لیونا:ات سرما میخوری هاا
+سرگرمی دیگه ای ندارم میخوام بارون تماشا کنم
لیونا:ولی سرما میخوری
لیونا پنجره بست و پرده هارو کشید
+چرا پرده هارو کشیدی؟بعدم چرا این ساعت اومدی تو اتاقم؟
لیونا:کل عمارت دور تا دورش پر از آدمای پادشاه جئون آدماشم به شدت ترسناکن
پرده هارو کشیدم چشمت بهشون نخوره یانگ هو گفت بیام مراقبت باشم
...
پارت¹
حمایت؟
چطور بودد؟فیک جدیددد حمایت کنید هاااا
۴.۷k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.