پارت 16
پارت 16
الهه: حسین که چند روز میشه برگشته خارج انگار کات کردن
من: برو بابا اینا سه سال باهمن
الهه: برگرد دنبالش
به درنا زنگ زدم خاموش بود یه ساعت تو اتاق رژه می رفتم که یادم افتاد یه خونه خریده بود قبلا سریع یه لباس پوشیدم اسنپ گرفتم رفتم
زنگ خونه زدم بعد چند دقیقه در باز شد رفتم تو واحد بوی الکل و سیگار می اومد
من: این چه اشغال دونی درنا
خندید
درنا: خونه منه تو اینجا چیکار می کنی
من: دیونه چه خبر
درنا: اون موقعه بودا خودت بابت امیر زندانی کرده بودی گریه می کردی مسخره می کردم من این جوری نمیشم اما الان فقدر یک هفته اس که به این شکل افتادم دریا داغون شدم دارم می میرم من بدون حسین نمی تونم
من: گو نخور بزار اول این سگ دونی درست کنیم بعد توضیح بده
خونه تمیز کردم تمام پنجره ها باز کردم نشستم رو به روش
من: بنال
درنا: رفتیم شمال ویلا قرار شد بریم خرید و تا اخر تعطیلات باهم باشیم تو فروشگاه که همش با امیر درباره کار حرف میزد به ماند بعد خرید قرار شد شام بپزه کباب من طمع دار شون کردم اقا رفت کباب کنه انقدر درگیر حرف با کارمنداش بود با تلفن همه سوختن بماند شام گذشت شب باهم می خواستیم فیلم ببینیم که رفت تو اتاق با لب تاپ کار کرد. یه لباس سفید تاپی تا رون پام پوشیدم مثلا یه شب عاشقونه باهم داشته باشیم اقا هی جلوش راه رفتم بعد چند دقیقه می دونی چی گفت
من: نه
درنا: میشه اینقدر راه نری دارم کار می کنم برو لشتو بخواب وای دریا انگار غرورم له شده بود اقا گذشت صبح مثلا رفتیم کوه از اول تا اخر داشت درباره کاراش با یه خانم حرف میزد نه حرف معلومی ها بگو وبخند بعد گفتم این کیه میگه خواهر یکی از دوستاش یعنی چی اون چرا باید با خواهر رفیقش حرف بزنه تو کوه مزاحمم شدن اقا رفته بود بستنی بگیره پسره هر چی بود بهم متلک می گفت منتظر بودم زود بیاد بهشون حرف بزنه اقا اینقدر درگیر تلفن بود من که جلوش بودم به تخمش نبود بعد اومده میگه خودت کرم می ریزی دیگه می فهمی بهم ننگ می زد دیگه خسته شدم یه هفته تو شمال بودیم اقا درگیر کاراش بود یه غذا باهم نخوردیم بهش گفتم خاستگار دارم باید سریع دست به کار بشی گفت من برنامه ازدواج ندارم گفتم چیکار کنم من مامان و بابام اجبار کردن گفت خودت میدونی منم باهاش بهم زدم بهم نگفت که بمون باهام یا ببخشید گذاشت رفت
من: اها
درنا: من بگو این ور به پسر نگاه نمی کردم چون یه نفر داشتم برام وقت. میزاشت تا ساعت سه صبح بیدار میشدم تا باهش ویدیو کال بگیرم بعداون اقا اون ور برای خودش بود عشق می کرد
من: الان می خواهی خودت زندونی کنی و افسرده بشی
درنا: معلوم که نه جلوری باهاش رفتار می کنم خودش پشیمون بشه اصلا این همه پسر ریخته کی اون واقعا رابطه از راه دور اعتبار نیست ولش من چرا گریه
الهه: حسین که چند روز میشه برگشته خارج انگار کات کردن
من: برو بابا اینا سه سال باهمن
الهه: برگرد دنبالش
به درنا زنگ زدم خاموش بود یه ساعت تو اتاق رژه می رفتم که یادم افتاد یه خونه خریده بود قبلا سریع یه لباس پوشیدم اسنپ گرفتم رفتم
زنگ خونه زدم بعد چند دقیقه در باز شد رفتم تو واحد بوی الکل و سیگار می اومد
من: این چه اشغال دونی درنا
خندید
درنا: خونه منه تو اینجا چیکار می کنی
من: دیونه چه خبر
درنا: اون موقعه بودا خودت بابت امیر زندانی کرده بودی گریه می کردی مسخره می کردم من این جوری نمیشم اما الان فقدر یک هفته اس که به این شکل افتادم دریا داغون شدم دارم می میرم من بدون حسین نمی تونم
من: گو نخور بزار اول این سگ دونی درست کنیم بعد توضیح بده
خونه تمیز کردم تمام پنجره ها باز کردم نشستم رو به روش
من: بنال
درنا: رفتیم شمال ویلا قرار شد بریم خرید و تا اخر تعطیلات باهم باشیم تو فروشگاه که همش با امیر درباره کار حرف میزد به ماند بعد خرید قرار شد شام بپزه کباب من طمع دار شون کردم اقا رفت کباب کنه انقدر درگیر حرف با کارمنداش بود با تلفن همه سوختن بماند شام گذشت شب باهم می خواستیم فیلم ببینیم که رفت تو اتاق با لب تاپ کار کرد. یه لباس سفید تاپی تا رون پام پوشیدم مثلا یه شب عاشقونه باهم داشته باشیم اقا هی جلوش راه رفتم بعد چند دقیقه می دونی چی گفت
من: نه
درنا: میشه اینقدر راه نری دارم کار می کنم برو لشتو بخواب وای دریا انگار غرورم له شده بود اقا گذشت صبح مثلا رفتیم کوه از اول تا اخر داشت درباره کاراش با یه خانم حرف میزد نه حرف معلومی ها بگو وبخند بعد گفتم این کیه میگه خواهر یکی از دوستاش یعنی چی اون چرا باید با خواهر رفیقش حرف بزنه تو کوه مزاحمم شدن اقا رفته بود بستنی بگیره پسره هر چی بود بهم متلک می گفت منتظر بودم زود بیاد بهشون حرف بزنه اقا اینقدر درگیر تلفن بود من که جلوش بودم به تخمش نبود بعد اومده میگه خودت کرم می ریزی دیگه می فهمی بهم ننگ می زد دیگه خسته شدم یه هفته تو شمال بودیم اقا درگیر کاراش بود یه غذا باهم نخوردیم بهش گفتم خاستگار دارم باید سریع دست به کار بشی گفت من برنامه ازدواج ندارم گفتم چیکار کنم من مامان و بابام اجبار کردن گفت خودت میدونی منم باهاش بهم زدم بهم نگفت که بمون باهام یا ببخشید گذاشت رفت
من: اها
درنا: من بگو این ور به پسر نگاه نمی کردم چون یه نفر داشتم برام وقت. میزاشت تا ساعت سه صبح بیدار میشدم تا باهش ویدیو کال بگیرم بعداون اقا اون ور برای خودش بود عشق می کرد
من: الان می خواهی خودت زندونی کنی و افسرده بشی
درنا: معلوم که نه جلوری باهاش رفتار می کنم خودش پشیمون بشه اصلا این همه پسر ریخته کی اون واقعا رابطه از راه دور اعتبار نیست ولش من چرا گریه
۳.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.