غیرتی من
غیرتی من
پارت40
صبحونه تموم شد پسرا هم رفتن منو شی یان تو خونه بودیم
شی یان میاد چونم و میگیره
شی یان:یک بار دیگه اونجوری با من حرف بزنی تنبیه میشی
کوی:تنبیهم چیه
شی یان:تنبیهت اینه
لبمو میبوسه
کوی:چه تنبیه خوبی
شی یان:تنبیه بدتر هم داریم
(نویسنده:درسته بچم خشنه ولی از یه طرف دیگه هم کیوتهههههه)
کوی:برو اونور یه تنبیه دیگه انتخاب کن من لبامو از سر راه نیاوردم که
شی یان:همه بدنت مال منه
کوی:برو اونور(هلش میده)بیا بریم بیرون حوصلم سر رفته
شی یان:نه
کوی:وای چراااااااا
شی یان:چون میخوام کتاب اشپزی بخونم
کوی:پس خودم میرم
شیکیان هیچی نگفت
رفتم طبقه بالا لباس پوشیدم
اومدم پایین که شی یان از اشپزخونه اومد بیون و براید استایل بغلم کرد
کوی:بزار منو زمین
شی یان:شما هیجا نمیرین
کوی:چراااااا؟
از پله منو برد بالا
شی یان:چون من میگم تو الان باید استراحت کنی
کوی:باشه استراحت میکنم تو برو شرکت شویی بیاد پیش من
شی یان:چشم فردا میرم شرکت ولی نباید از خونه بری بیرونی
کوی:باشه
منو گذاشت رو تخت خودش لباسامو دد اورد پتو کشید روم برام از تلویزیون کارتون گذاشت
شی یان:همین جا باش من برم غذا درست کنم
کوی:خب حداقل کانالو عوض کن مگه من بچم
شی یان:اره تو جوجه منی
یه لبخند زدم اولین بار داره بهم میگه جوجه
شی یان از اتاق رفت بیرون که اروم بلند شدم رفتم سمت کمد لباسام یه لباس خواب مشکی کوتاه ورداشتم پوشیدم اومدم توی تخت
(شب)
حوصلم سر رفته بود ش ییان هم انگار مرده بود هیچ صدایی از خودش در نمیاورد خسته شده بودم این برنامه کودک هم رو مخم بود مثلا میگفت کتاب کجاست بعد جلو چشمش بود کور علی اعصابم بهم ریخته بود که هدفونم رو ورداشتم گذاشتم رو گوشم
(شی یان)
غذا رو درست کردم همش کوی رو صدا میکردم ولی جواب نمیداد غذا رو گذاشتم توی یه سینی رفتم طبقه بالا وارد اتاق شدم دیدم کوی با یه لباش خواب کوتاه نشسته رو تخت اب دهنم رو قورت دادم رفتم پیشش
(کوی)
فهمیدم که شی یان اومد تو اتاق هدفونم رو در اوردم....
پارت40
صبحونه تموم شد پسرا هم رفتن منو شی یان تو خونه بودیم
شی یان میاد چونم و میگیره
شی یان:یک بار دیگه اونجوری با من حرف بزنی تنبیه میشی
کوی:تنبیهم چیه
شی یان:تنبیهت اینه
لبمو میبوسه
کوی:چه تنبیه خوبی
شی یان:تنبیه بدتر هم داریم
(نویسنده:درسته بچم خشنه ولی از یه طرف دیگه هم کیوتهههههه)
کوی:برو اونور یه تنبیه دیگه انتخاب کن من لبامو از سر راه نیاوردم که
شی یان:همه بدنت مال منه
کوی:برو اونور(هلش میده)بیا بریم بیرون حوصلم سر رفته
شی یان:نه
کوی:وای چراااااااا
شی یان:چون میخوام کتاب اشپزی بخونم
کوی:پس خودم میرم
شیکیان هیچی نگفت
رفتم طبقه بالا لباس پوشیدم
اومدم پایین که شی یان از اشپزخونه اومد بیون و براید استایل بغلم کرد
کوی:بزار منو زمین
شی یان:شما هیجا نمیرین
کوی:چراااااا؟
از پله منو برد بالا
شی یان:چون من میگم تو الان باید استراحت کنی
کوی:باشه استراحت میکنم تو برو شرکت شویی بیاد پیش من
شی یان:چشم فردا میرم شرکت ولی نباید از خونه بری بیرونی
کوی:باشه
منو گذاشت رو تخت خودش لباسامو دد اورد پتو کشید روم برام از تلویزیون کارتون گذاشت
شی یان:همین جا باش من برم غذا درست کنم
کوی:خب حداقل کانالو عوض کن مگه من بچم
شی یان:اره تو جوجه منی
یه لبخند زدم اولین بار داره بهم میگه جوجه
شی یان از اتاق رفت بیرون که اروم بلند شدم رفتم سمت کمد لباسام یه لباس خواب مشکی کوتاه ورداشتم پوشیدم اومدم توی تخت
(شب)
حوصلم سر رفته بود ش ییان هم انگار مرده بود هیچ صدایی از خودش در نمیاورد خسته شده بودم این برنامه کودک هم رو مخم بود مثلا میگفت کتاب کجاست بعد جلو چشمش بود کور علی اعصابم بهم ریخته بود که هدفونم رو ورداشتم گذاشتم رو گوشم
(شی یان)
غذا رو درست کردم همش کوی رو صدا میکردم ولی جواب نمیداد غذا رو گذاشتم توی یه سینی رفتم طبقه بالا وارد اتاق شدم دیدم کوی با یه لباش خواب کوتاه نشسته رو تخت اب دهنم رو قورت دادم رفتم پیشش
(کوی)
فهمیدم که شی یان اومد تو اتاق هدفونم رو در اوردم....
۳.۶k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.