پارت ۳
پارت ۳
از دید دازای
تو اتاق
چویا داشت ناهار آماده میکرد وقتی داشت بشقابا رو میآورد چشمم به دستاش افتاد دستشو کشیدم بشقابا افتادن و شکستن اون لحظه برام مهم نبود خشم کنترلم میکرد
( از اینجا به بعد دازای داد میزنه )
دازای : چه اتفاقی افتاده
چویا : ه....هیچی ( آروم )
دازای : از صبح نمیتونی روی پای چپت وایسی الانم که دستات کبوده چی شدهههه
چویا : ا....فتادم
دازای : دروغه افتادن پشت دستتو به یه شکل کبود نمیکنه
چویا : بر....برای پام افتادم ولی .....دستم
دازای : دستم چی
چویا : برای معلمه ( گریه )
از دید چویا
خیلی ترسیده بودم تا حالا دازایو اینقدر عصبانی ندیده بودم خیلی ترسناک شده بود سریع کتشو برداشت و رفت رفتم و شیشه های بشقابا رو جمع کردم
گذر زمان شب دازای اومد
دازای : سلام چویا
چویا : .......
دازای : ببخشید نباید داد میزدم
رفتم و بغلش کردم
چویا : لطفاً دیگه داد نزن
دازای : باشه
چویا : دستت چی شده
دازای : ها دستم ( یه خراش کوچولو )
دازای : ها این هیچی
چویا : باشه
روز بعد
رفتیم سر کلاس ولی به معلم دیگه برای ریاضی اومده بود
م/ن : من برای چند روز معلمتونم
ببخشید کوتاه بود
از دید دازای
تو اتاق
چویا داشت ناهار آماده میکرد وقتی داشت بشقابا رو میآورد چشمم به دستاش افتاد دستشو کشیدم بشقابا افتادن و شکستن اون لحظه برام مهم نبود خشم کنترلم میکرد
( از اینجا به بعد دازای داد میزنه )
دازای : چه اتفاقی افتاده
چویا : ه....هیچی ( آروم )
دازای : از صبح نمیتونی روی پای چپت وایسی الانم که دستات کبوده چی شدهههه
چویا : ا....فتادم
دازای : دروغه افتادن پشت دستتو به یه شکل کبود نمیکنه
چویا : بر....برای پام افتادم ولی .....دستم
دازای : دستم چی
چویا : برای معلمه ( گریه )
از دید چویا
خیلی ترسیده بودم تا حالا دازایو اینقدر عصبانی ندیده بودم خیلی ترسناک شده بود سریع کتشو برداشت و رفت رفتم و شیشه های بشقابا رو جمع کردم
گذر زمان شب دازای اومد
دازای : سلام چویا
چویا : .......
دازای : ببخشید نباید داد میزدم
رفتم و بغلش کردم
چویا : لطفاً دیگه داد نزن
دازای : باشه
چویا : دستت چی شده
دازای : ها دستم ( یه خراش کوچولو )
دازای : ها این هیچی
چویا : باشه
روز بعد
رفتیم سر کلاس ولی به معلم دیگه برای ریاضی اومده بود
م/ن : من برای چند روز معلمتونم
ببخشید کوتاه بود
۱۰.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.