چشماش
از زبان راوی: بعد از اینکه زخم رو پانسمان کرد پتو رو روش کشید درد دازای کمتر شده بود و خوابیده بود چویا با چشم های اشکی به دازای نگاه کرد و با بغض گفت
+ بخدا خیلی وقته بخشیدمت الان هم نمی تونم ببینم داری درد میکشی چیکار کنم عاشقتم دوست داشتم الان هم دارم نمیدونی چقدر تو این سه سال عذاب کشیدم دلم نمی خواست بهت آسیب برسونم منم مثل تو بلد نیستم معذرت خواهی کنم خواهش میکنم منو ببخش من اون موقع هم وقتی بهم درخواست دادی میخواستم داد بزنم بگم آره من عاشقتم دوست دارم ولی نمی تونستم چون اگه اون لعنتی جون تو رو تهدید نمیکرد حتما میگفتم کاشکی میفهمیدی چقدر برام مهمی
گونه ی دازای رو بوسید و کنارش خوابید غافل از اینکه دازای بیدار بود و تمام حرف هاش رو شنیده بود
+ بخدا خیلی وقته بخشیدمت الان هم نمی تونم ببینم داری درد میکشی چیکار کنم عاشقتم دوست داشتم الان هم دارم نمیدونی چقدر تو این سه سال عذاب کشیدم دلم نمی خواست بهت آسیب برسونم منم مثل تو بلد نیستم معذرت خواهی کنم خواهش میکنم منو ببخش من اون موقع هم وقتی بهم درخواست دادی میخواستم داد بزنم بگم آره من عاشقتم دوست دارم ولی نمی تونستم چون اگه اون لعنتی جون تو رو تهدید نمیکرد حتما میگفتم کاشکی میفهمیدی چقدر برام مهمی
گونه ی دازای رو بوسید و کنارش خوابید غافل از اینکه دازای بیدار بود و تمام حرف هاش رو شنیده بود
۶.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.