پلیس خلافکار من
پلیس خلافکار من
*<My criminal police>*
پارت ۹
جونگ کوک:تعجب نداره فقط برو
ا.ت:ولی این کار خلافه
جونگ کوک: عه ... پس پلیس خلافکار میشم
ا.ت:جونگ کوک درو باز کن
جونگ کوک:فکرشم نکن
ا.ت:باز کن درو
جونگ کوک:این کمترین کاریه که میتونم برات بکنم پس برو
ا.ت:جونگ ک ...
جونگ کوک:میگم بروووو(با داد)
ا.ت:
عقب عقب رفتم و سرعتمو تند تر کردم و جونگ کوکم میدیدم
جونگ کوک:ا.ت دوست دارم(داد)
ا.ت:
دیگه اشکم در اومده بود و با آستینم پاک میکردم
جونگ کوک:
داشتم رفتنشو میدیدم که صدای سوت اومد و دستمو گرفتن
پلیس: جونگ کوک؟تو چرا؟
جونگ کوک:دیگه
پلیس:بیا بریم تو دیگه باید جای ا.ت حبس بکشی
جونگ کوک:
با خنده برگشتم و از دریچه بیرون و نگاه کردم ا.ت وسط راه وایساده بود و نگام میکرد چیزی نگفتم و رفتم
ا.ت:
شروع کردم به دویدن
شب بود و ترس داشتم چشمام پر اشک بود و به زور جلومو میدیدم
(۳۰ دقیقه بعد)
ا.ت:
پاهام درد میکرد به زور راه میرفتم
ذهنم فقط به جونگ کوک فکر میکرد
الان در چه حالیه اصلا حالش خوبه؟
داشتم راهمو میرفتم که پام پیچ خورد و افتادم زمین
رو زمین دراز کشیدم و آسمون و نگا کردم
چشمامو برای ۱ دقیقه بستم ... وقتی باز کردم یه مرده رو دیدم که داره نگام میکنه
ا.ت:یا هفت بنگتن ... تو کی هستی؟
مرد:دستبند دستته خلافکاری؟
ا.ت:آره یعنی نه یعنی نمیدونم
مرد:چیکار کردی؟
ا.ت:دزدی میکردم
مرد:میکردی؟یعنی الان نمیکنی؟
ا.ت:خوب نمیدونم
مرد:میای پیش من کار کنی؟
لایک؟:(
*<My criminal police>*
پارت ۹
جونگ کوک:تعجب نداره فقط برو
ا.ت:ولی این کار خلافه
جونگ کوک: عه ... پس پلیس خلافکار میشم
ا.ت:جونگ کوک درو باز کن
جونگ کوک:فکرشم نکن
ا.ت:باز کن درو
جونگ کوک:این کمترین کاریه که میتونم برات بکنم پس برو
ا.ت:جونگ ک ...
جونگ کوک:میگم بروووو(با داد)
ا.ت:
عقب عقب رفتم و سرعتمو تند تر کردم و جونگ کوکم میدیدم
جونگ کوک:ا.ت دوست دارم(داد)
ا.ت:
دیگه اشکم در اومده بود و با آستینم پاک میکردم
جونگ کوک:
داشتم رفتنشو میدیدم که صدای سوت اومد و دستمو گرفتن
پلیس: جونگ کوک؟تو چرا؟
جونگ کوک:دیگه
پلیس:بیا بریم تو دیگه باید جای ا.ت حبس بکشی
جونگ کوک:
با خنده برگشتم و از دریچه بیرون و نگاه کردم ا.ت وسط راه وایساده بود و نگام میکرد چیزی نگفتم و رفتم
ا.ت:
شروع کردم به دویدن
شب بود و ترس داشتم چشمام پر اشک بود و به زور جلومو میدیدم
(۳۰ دقیقه بعد)
ا.ت:
پاهام درد میکرد به زور راه میرفتم
ذهنم فقط به جونگ کوک فکر میکرد
الان در چه حالیه اصلا حالش خوبه؟
داشتم راهمو میرفتم که پام پیچ خورد و افتادم زمین
رو زمین دراز کشیدم و آسمون و نگا کردم
چشمامو برای ۱ دقیقه بستم ... وقتی باز کردم یه مرده رو دیدم که داره نگام میکنه
ا.ت:یا هفت بنگتن ... تو کی هستی؟
مرد:دستبند دستته خلافکاری؟
ا.ت:آره یعنی نه یعنی نمیدونم
مرد:چیکار کردی؟
ا.ت:دزدی میکردم
مرد:میکردی؟یعنی الان نمیکنی؟
ا.ت:خوب نمیدونم
مرد:میای پیش من کار کنی؟
لایک؟:(
۲.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.