هم کلاسی هامون مافیان ²
ویو ا.ت:
بعد اینکه معلم زر زدناشو تمام کرد زنگ خورد و همراه هانا از کلاس زدیم بیرون
^: بریم کافه تریا دارم میمیرم از گشنگی هیچی نخوردم صبح
سرمو تکون دادم و گفتم:
+: اره بریم منم هیچی نخوردم
عین جن زده ها بهم نگاه کرد
^: پس اون بوی قهوه چی بود بوش خونه رو گرفته بود
مشتی بن شونه هاشو زدم
+: به نظر خودت یه لیوان قهوه بعد سه ساعت جلوی دل ادمو میگیره؟
^: اره
+: اسکلو نگا
^: باشه بابا فهمیدم بریم دارم میمیرم
خنده ی کوچیکی کردیم و سمت کافه تریا رفتیم از در رفتیم داخل و یکی از میزا نشستیم
هانا اندازه یه میز خوراکی سفارش داد منم یدونه کیک خیس و یه قهوه ... سرمو به یه سمت دیگه چرخوندم تا اطراف رو ببینم ولی تمام دخترا دور همون پسرای داخل کلاسمون جمع شده بودن یعنی چی چرا
که با صدای آشنای یه نفر سرمو سمتش چرخوندم
+^: نامییااا
کیم نامجون ملقب به نامی یا جونی ۲۳ ساله علامت: ÷
از کانون بلند شدیم و آروم ولی محکم بغلش کردیم اون مثل برادرم بود خیلی دوسش داشتم
÷: وای دخترا دلم براتون تنگ شده بود
+: کثافت بعد این همه سال نکردی یه سری به ما بزنی
^: اصلا گفتی ا.ت و هانا زدن یا مردن؟
÷: یا بچه ها این چه حرفیه متاسفم نازام کار زیاد ریخته بود سرم
^: باشه باشه اونجوری نگاهمون نکن مظلوم
÷: کو.نیو نگا ...
^: هار شدی وحشی شدی گاز میگیری
÷: خودت خوبی خروس
سعی میکردم به بحث احمقانشون نخندم ولی نمیشد از یه طرف حواسم به اون دو تا بود و از یه طرف دیگه به اون اکیپ که دخترا داشتن برای عکس گرفتن باهاشون خودشونو جر میدادن فک میکنم من و هانا تنها دخترایی هستیم که تو اون مدرسه دنبال اونا نیست
÷^: ا.تتتتت
+: یا جد هااااااا
^: کجایی نیم ساعته صدات میزنیم ها
+: داشتم به این فکر میکردم چرا اونا دارن خودشونو میکشن
برای هیچی
^: یه تخته ندارن بابا چیزی تو این (اشاره کرد به مغزش) نیست
÷: به اون چند تا پسر نزدیک نشین باهاشون هم کلام نشین یه دختر بازای عوضین چیزی ازشون بعید نیست دست کار بدی بزنن مراقب خودتون باشین
+^: چ....
÷: اره دیگه
+: شوخی جالبی نبود
^: برگام ، کرکام ، پشمام ، ک..
÷+: مرضضضض
زنگ خورد و همگی از کانون بلند شدیم نامجون بعد خداحافظی ای از کافه تریا رفت بیرون و منو هانا مشغول جمع کردن وسایلمون شدیم بلند شدم که از کافه تریا برم بیرون با برخورد به یکی روی زمین افتادم و اونم روی من افتاد چشمامو با وحشت با کردم ... همون پسر خرگوشی ... دهنمو باز کردم چیزی بگم ولی صدایی ازش خارج نمیشد تا اینکه ....
_________
به به توی خماری بمونین
بعد اینکه معلم زر زدناشو تمام کرد زنگ خورد و همراه هانا از کلاس زدیم بیرون
^: بریم کافه تریا دارم میمیرم از گشنگی هیچی نخوردم صبح
سرمو تکون دادم و گفتم:
+: اره بریم منم هیچی نخوردم
عین جن زده ها بهم نگاه کرد
^: پس اون بوی قهوه چی بود بوش خونه رو گرفته بود
مشتی بن شونه هاشو زدم
+: به نظر خودت یه لیوان قهوه بعد سه ساعت جلوی دل ادمو میگیره؟
^: اره
+: اسکلو نگا
^: باشه بابا فهمیدم بریم دارم میمیرم
خنده ی کوچیکی کردیم و سمت کافه تریا رفتیم از در رفتیم داخل و یکی از میزا نشستیم
هانا اندازه یه میز خوراکی سفارش داد منم یدونه کیک خیس و یه قهوه ... سرمو به یه سمت دیگه چرخوندم تا اطراف رو ببینم ولی تمام دخترا دور همون پسرای داخل کلاسمون جمع شده بودن یعنی چی چرا
که با صدای آشنای یه نفر سرمو سمتش چرخوندم
+^: نامییااا
کیم نامجون ملقب به نامی یا جونی ۲۳ ساله علامت: ÷
از کانون بلند شدیم و آروم ولی محکم بغلش کردیم اون مثل برادرم بود خیلی دوسش داشتم
÷: وای دخترا دلم براتون تنگ شده بود
+: کثافت بعد این همه سال نکردی یه سری به ما بزنی
^: اصلا گفتی ا.ت و هانا زدن یا مردن؟
÷: یا بچه ها این چه حرفیه متاسفم نازام کار زیاد ریخته بود سرم
^: باشه باشه اونجوری نگاهمون نکن مظلوم
÷: کو.نیو نگا ...
^: هار شدی وحشی شدی گاز میگیری
÷: خودت خوبی خروس
سعی میکردم به بحث احمقانشون نخندم ولی نمیشد از یه طرف حواسم به اون دو تا بود و از یه طرف دیگه به اون اکیپ که دخترا داشتن برای عکس گرفتن باهاشون خودشونو جر میدادن فک میکنم من و هانا تنها دخترایی هستیم که تو اون مدرسه دنبال اونا نیست
÷^: ا.تتتتت
+: یا جد هااااااا
^: کجایی نیم ساعته صدات میزنیم ها
+: داشتم به این فکر میکردم چرا اونا دارن خودشونو میکشن
برای هیچی
^: یه تخته ندارن بابا چیزی تو این (اشاره کرد به مغزش) نیست
÷: به اون چند تا پسر نزدیک نشین باهاشون هم کلام نشین یه دختر بازای عوضین چیزی ازشون بعید نیست دست کار بدی بزنن مراقب خودتون باشین
+^: چ....
÷: اره دیگه
+: شوخی جالبی نبود
^: برگام ، کرکام ، پشمام ، ک..
÷+: مرضضضض
زنگ خورد و همگی از کانون بلند شدیم نامجون بعد خداحافظی ای از کافه تریا رفت بیرون و منو هانا مشغول جمع کردن وسایلمون شدیم بلند شدم که از کافه تریا برم بیرون با برخورد به یکی روی زمین افتادم و اونم روی من افتاد چشمامو با وحشت با کردم ... همون پسر خرگوشی ... دهنمو باز کردم چیزی بگم ولی صدایی ازش خارج نمیشد تا اینکه ....
_________
به به توی خماری بمونین
۶.۸k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.