پارت سوم
نامی :چیییی
دو هفته بعد نامی ویو
تو این مدت کلی حواسم به یوکی و بچش بود یوکی خیلی ضعیف بود داستان بچه رو نمیدونست
امروز تصمیم گرفتم برم پیش یوکی وای وقتی رفتم درو باز نکرد خدم درو باز کردم که دیدم آت افتاده زمین و بیهوشه سریع بردمش بیمارستان
دکتر گفت حالش خوب نیست و باید بستری شه
یوکی آنقدر بخاطر یونگی ناراحت بود که ن درست غذا میخوره ن میخوابه به قدری عصبی بودم که رفتم خونه و یقه یونگی رو گرفتم و گفتم:چرا باهاش این کارو میکنییی (عربده )
پسرا سعی داشتن جدامون کنن
ش: چیشدهه
نامی : هه چیشده یوکی داره الان بخاطر توی عوضی (بخدا فیکه) تو تخت بیمارستان جون میده بعد آقا میگه چیشده
ش :چ.چ.چیییییی یوکی یوکی چش شده
نامی : عوضی اون چهار هفته هست که حالش بده اینش هیچ با بچه تو دلش چیکار کنه (داد)
پسرا :بچهه؟؟
ش:چییی
....
دو هفته بعد نامی ویو
تو این مدت کلی حواسم به یوکی و بچش بود یوکی خیلی ضعیف بود داستان بچه رو نمیدونست
امروز تصمیم گرفتم برم پیش یوکی وای وقتی رفتم درو باز نکرد خدم درو باز کردم که دیدم آت افتاده زمین و بیهوشه سریع بردمش بیمارستان
دکتر گفت حالش خوب نیست و باید بستری شه
یوکی آنقدر بخاطر یونگی ناراحت بود که ن درست غذا میخوره ن میخوابه به قدری عصبی بودم که رفتم خونه و یقه یونگی رو گرفتم و گفتم:چرا باهاش این کارو میکنییی (عربده )
پسرا سعی داشتن جدامون کنن
ش: چیشدهه
نامی : هه چیشده یوکی داره الان بخاطر توی عوضی (بخدا فیکه) تو تخت بیمارستان جون میده بعد آقا میگه چیشده
ش :چ.چ.چیییییی یوکی یوکی چش شده
نامی : عوضی اون چهار هفته هست که حالش بده اینش هیچ با بچه تو دلش چیکار کنه (داد)
پسرا :بچهه؟؟
ش:چییی
....
۴.۱k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.