وقتی بهت توجه نمیکنه و...
#سناریو #استری_کیدز #هیونجین #بی_تی_اس #فلیکس
×هیون
÷هوم*آروم طوری که نشنیدی*
×هیونی؟
÷هوممم؟
همونطور که سرتو روی پاش گذاشته بودی سرتو عقب بردی و نگاهی بهش کردی
×یااا حواستو بده من یه دقه
همونطور که گوشی دستش بود بهت نگاهی کرد
÷ببخشید عشقم،جان چیشده؟
لبخندی زدی و صفحه گوشیتو به سمتش گرفتی
×بنظرت این لباس....
گوشیش زنگ خورد که باعث شد حرفت ناتموم بمونه.یهو از جاش بلند شد و همونطور که تلفن حرف میزد بدون توجهی بهت کتشو برداشت و از خونه رفت بیرون.
آهی کشیدی،مدتی بود که هیونجین اینطوری رفتار میکرد و واقعا خسته شده بودی. دلت برای اون مردی که هر روز کلی عشق بهت میورزید تنگ شده بود.
•شب ساعت ۱۰•
میز شامو چیندی،لباساتو عوض کردی و منتظر نشستی تا هیونجین برگرده...
به ساعتت نگاهی کردی
×ساعت ۱۲ شد این پسر چرا نمیاد
یکم دیگه صبر کردی اما خبری نشد،بغض کرده بودی؛اون شب واقعا قلبت شکست...
توی تخت رفتی و چشماتو روی هم گذاشتی، بغض گلوتو شکست و اشکات آروم و بیصدا میریختن. کم کم داشتی خواب میرفتی که دستی دور کمرت حلقه شد.
÷ خوابی عشق من؟
با لرزه ای که به خاطر دستای گرمش به جونت افتاد فهمید هنوز بیداری
÷ازم ناراحتی؟
جوابی ندادی و سعی کردی خودتو آروم کنی که متوجه اشکات نشه.
÷بیب متاسفم،خودت که میدونی این روزا خیلی درگیر کامبک جدیدم
دیگه نتونستی جلوی خودتو بگیری،به سمتش برگشتی و با چشمای خیس نگاهش میکردی
×اونقدر درگیر که حتی وقت نداری بغلم کنی؟*با گریه*
تعجب کرده بود،اون پسر نمیدونست ناخواسته چه بلایی سر قلبت آورده و حالا که فهمیده بود قلبش از درون داشت آتیش میگرفت. دستی روی گونت کشید و مشغول پاک کردن اشکات شد
÷ات من...
×تو چی هیون هوم؟تو حتی دیگه نگاهمم نمیکنی،انقدر سرت شلوغه که حتی ازم خدافظی هم نمیکنی.
کمی مکث کردی،صداتو صاف کردی و ادامه دادی
×اصلا... دیگه دوستم داری؟*با صدای لرزون و بغض*
این حرفت باعث شد بغضش شکسته بشه و آروم اشکاش جاری بشن.محکم بغلت کرد و همونطور که اشک میریخت موهاتو نوازش کرد
÷فرشته من،من متاسفم؛ واقعا متاسفم که همچین حسی بهت دادم ات.
سرتو از سینش جدا کرد و دستاشو قاب صورتت کرد و توی چشمات نگاه کرد
÷خواهش میکنم دیگه این حرفو نزن باشه؟چون تو تنها دلیل زنده بودن منی،تو تمام منی ات.
لباتو رو لباش گذاشتی و بعد از چند ثانیه ازش جدا شدی،میخواستی حرفی بزنی اما انگشتشو روی لبت گذاشت
÷الان فقط میخوام از طعم لبات لذت ببرم
لبخندی زدی و توی اون بوسه طولانی همراهیش کردی...
×هیون
÷هوم*آروم طوری که نشنیدی*
×هیونی؟
÷هوممم؟
همونطور که سرتو روی پاش گذاشته بودی سرتو عقب بردی و نگاهی بهش کردی
×یااا حواستو بده من یه دقه
همونطور که گوشی دستش بود بهت نگاهی کرد
÷ببخشید عشقم،جان چیشده؟
لبخندی زدی و صفحه گوشیتو به سمتش گرفتی
×بنظرت این لباس....
گوشیش زنگ خورد که باعث شد حرفت ناتموم بمونه.یهو از جاش بلند شد و همونطور که تلفن حرف میزد بدون توجهی بهت کتشو برداشت و از خونه رفت بیرون.
آهی کشیدی،مدتی بود که هیونجین اینطوری رفتار میکرد و واقعا خسته شده بودی. دلت برای اون مردی که هر روز کلی عشق بهت میورزید تنگ شده بود.
•شب ساعت ۱۰•
میز شامو چیندی،لباساتو عوض کردی و منتظر نشستی تا هیونجین برگرده...
به ساعتت نگاهی کردی
×ساعت ۱۲ شد این پسر چرا نمیاد
یکم دیگه صبر کردی اما خبری نشد،بغض کرده بودی؛اون شب واقعا قلبت شکست...
توی تخت رفتی و چشماتو روی هم گذاشتی، بغض گلوتو شکست و اشکات آروم و بیصدا میریختن. کم کم داشتی خواب میرفتی که دستی دور کمرت حلقه شد.
÷ خوابی عشق من؟
با لرزه ای که به خاطر دستای گرمش به جونت افتاد فهمید هنوز بیداری
÷ازم ناراحتی؟
جوابی ندادی و سعی کردی خودتو آروم کنی که متوجه اشکات نشه.
÷بیب متاسفم،خودت که میدونی این روزا خیلی درگیر کامبک جدیدم
دیگه نتونستی جلوی خودتو بگیری،به سمتش برگشتی و با چشمای خیس نگاهش میکردی
×اونقدر درگیر که حتی وقت نداری بغلم کنی؟*با گریه*
تعجب کرده بود،اون پسر نمیدونست ناخواسته چه بلایی سر قلبت آورده و حالا که فهمیده بود قلبش از درون داشت آتیش میگرفت. دستی روی گونت کشید و مشغول پاک کردن اشکات شد
÷ات من...
×تو چی هیون هوم؟تو حتی دیگه نگاهمم نمیکنی،انقدر سرت شلوغه که حتی ازم خدافظی هم نمیکنی.
کمی مکث کردی،صداتو صاف کردی و ادامه دادی
×اصلا... دیگه دوستم داری؟*با صدای لرزون و بغض*
این حرفت باعث شد بغضش شکسته بشه و آروم اشکاش جاری بشن.محکم بغلت کرد و همونطور که اشک میریخت موهاتو نوازش کرد
÷فرشته من،من متاسفم؛ واقعا متاسفم که همچین حسی بهت دادم ات.
سرتو از سینش جدا کرد و دستاشو قاب صورتت کرد و توی چشمات نگاه کرد
÷خواهش میکنم دیگه این حرفو نزن باشه؟چون تو تنها دلیل زنده بودن منی،تو تمام منی ات.
لباتو رو لباش گذاشتی و بعد از چند ثانیه ازش جدا شدی،میخواستی حرفی بزنی اما انگشتشو روی لبت گذاشت
÷الان فقط میخوام از طعم لبات لذت ببرم
لبخندی زدی و توی اون بوسه طولانی همراهیش کردی...
۳۲.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.