تقدیر سیاه و سفید p14
میتونستم بین جیغ هام صدای جونگ کوک رو از پشت در بشنوم که میگف: تهیونگ .....تهونگ آروم باش ... این درو باز کن ..تهیونگ ...لعنتی بازش کن
ولی اون گوشش بدهکار نبود و هی میزد
از درد مینالیدم:
_ایییی بس کن....خواهش میکنم
تهیونگ: حالا دیگه واسه من زبون درازی میکنیییی ...ارههههههه..قاشق پرت میکنی ..حالیت میکنم
بعد یه سطل آب یخ ریخت رو زخمام
تمامش سوخت و کباب شد
دیگه دنیا داش برام تیره میشد دلم میخواست اون لحظه میمردم بعد از چن تا ضربه ی دیگه تهیونگ دنیام تو سیاهی فرو رفت.
چشامو که وا کردم توی تخت بودم و با اولین نفری که مواجه شدم جونگ کوک بود
جونگ کوک: ونسا..حالت خوبه؟... بهتری؟
خواستم بلند شم که با درد زخمام چشام فشرده شد و آهم دراومد
فهمیدم یکی پشتم رو پانسمان کرده
نگاهی به سرم به دستم انداختم بعد هم نگاهی به جونگ کوک
پرسیدم: کی این کارا رو کرده؟
با لبخندی گفت: من کردم ...علاوه بر شرکتی که دارم پزشکی هم بلدم
من: عاها ...بهر حال ممنونم ازت
جونگ کوک: ولی خدا رحم کرد بهت اگه ادامه میداد تیکه تیکت میکرد ....توعم نباید سر به سرش بزاری
من : خیلی آدم آشغالیه ...تازشم اون منو ول نمیکنه ..مجبورم کرد چیزی رو امضا کنم ک ازش بی خبر بودم
جونگ کوک: ولی دیگه حواست باشه چه رفتاری میکنی
با اخم کوچکی گلایه کردم بهش: چرا ..مگه من چه گناهی کردم..چرا باید اینجوری کتکم بزنه..اون..اون کاری کرد که قولم رو بشکنم ..قولی که قسم خورده بودم تا اخر عمرم بهش عمل کنم
چن قطره اشک پایین چکید
جونگ کوک: ونسا جان آروم باش..منظورت چه قولیه
قولی که به مادرم داده بودم رو بهش گفتم اولش تعجب کرد بعدم رفت تو فکر
من : میشه یه سوال بپرسم
جونگ کوک: اره
تردیدداشتم برای گفتنش: تهیونگ چرا اینقد عصبانیه همیشه کافیه کوچک ترین اتفاقی بیوفته تا زمین و زمان رو بهم بریزه
جونگ کوک آهی کشید و گفت: اوممم ...خب ..این مشکلش مربوط به حدود یکی دو سال پیش ،دختری که دوسش داشت بهش بدجوری خیانت کرد ، اونم از اون به بعد عصبی شد و یکم مشکل روحی روانی پیدا کرد و..
من: و چی؟؟
جونگ کوک: ...هیچی ولش کن
گفتم : اون با یکی دیگه مشکل داشته چرا داره سر من خالی میکنه
جونگ کوک کمی مکث کرد : اوووم ...نمیدونم...اره من نمیدونم
تهیونگ اومد تو اتاق جونگ کوک بلند شد و گفت : من دیگه میرم ته ته ..یکم دارو واسش مینویسم ضعیف شده توعم آروم باش .. فردا دوباره باید پانسمان هاش عوض شه
تهیونگ: باشه خودم عوض میکنم ممنون کوک
و بعد رفت تا همراهیش کنه .
وقت ناهار یه خدمتکار همونجا واسم ناهار آورد
تا شب خبری از تهیونگ نبود .
شام هم اوردن ولی اصن میل نداشتم و فق یکمشو خوردم ، بقیشو بردم پایین آشپزخونه رو پیدا کردم
ولی اون گوشش بدهکار نبود و هی میزد
از درد مینالیدم:
_ایییی بس کن....خواهش میکنم
تهیونگ: حالا دیگه واسه من زبون درازی میکنیییی ...ارههههههه..قاشق پرت میکنی ..حالیت میکنم
بعد یه سطل آب یخ ریخت رو زخمام
تمامش سوخت و کباب شد
دیگه دنیا داش برام تیره میشد دلم میخواست اون لحظه میمردم بعد از چن تا ضربه ی دیگه تهیونگ دنیام تو سیاهی فرو رفت.
چشامو که وا کردم توی تخت بودم و با اولین نفری که مواجه شدم جونگ کوک بود
جونگ کوک: ونسا..حالت خوبه؟... بهتری؟
خواستم بلند شم که با درد زخمام چشام فشرده شد و آهم دراومد
فهمیدم یکی پشتم رو پانسمان کرده
نگاهی به سرم به دستم انداختم بعد هم نگاهی به جونگ کوک
پرسیدم: کی این کارا رو کرده؟
با لبخندی گفت: من کردم ...علاوه بر شرکتی که دارم پزشکی هم بلدم
من: عاها ...بهر حال ممنونم ازت
جونگ کوک: ولی خدا رحم کرد بهت اگه ادامه میداد تیکه تیکت میکرد ....توعم نباید سر به سرش بزاری
من : خیلی آدم آشغالیه ...تازشم اون منو ول نمیکنه ..مجبورم کرد چیزی رو امضا کنم ک ازش بی خبر بودم
جونگ کوک: ولی دیگه حواست باشه چه رفتاری میکنی
با اخم کوچکی گلایه کردم بهش: چرا ..مگه من چه گناهی کردم..چرا باید اینجوری کتکم بزنه..اون..اون کاری کرد که قولم رو بشکنم ..قولی که قسم خورده بودم تا اخر عمرم بهش عمل کنم
چن قطره اشک پایین چکید
جونگ کوک: ونسا جان آروم باش..منظورت چه قولیه
قولی که به مادرم داده بودم رو بهش گفتم اولش تعجب کرد بعدم رفت تو فکر
من : میشه یه سوال بپرسم
جونگ کوک: اره
تردیدداشتم برای گفتنش: تهیونگ چرا اینقد عصبانیه همیشه کافیه کوچک ترین اتفاقی بیوفته تا زمین و زمان رو بهم بریزه
جونگ کوک آهی کشید و گفت: اوممم ...خب ..این مشکلش مربوط به حدود یکی دو سال پیش ،دختری که دوسش داشت بهش بدجوری خیانت کرد ، اونم از اون به بعد عصبی شد و یکم مشکل روحی روانی پیدا کرد و..
من: و چی؟؟
جونگ کوک: ...هیچی ولش کن
گفتم : اون با یکی دیگه مشکل داشته چرا داره سر من خالی میکنه
جونگ کوک کمی مکث کرد : اوووم ...نمیدونم...اره من نمیدونم
تهیونگ اومد تو اتاق جونگ کوک بلند شد و گفت : من دیگه میرم ته ته ..یکم دارو واسش مینویسم ضعیف شده توعم آروم باش .. فردا دوباره باید پانسمان هاش عوض شه
تهیونگ: باشه خودم عوض میکنم ممنون کوک
و بعد رفت تا همراهیش کنه .
وقت ناهار یه خدمتکار همونجا واسم ناهار آورد
تا شب خبری از تهیونگ نبود .
شام هم اوردن ولی اصن میل نداشتم و فق یکمشو خوردم ، بقیشو بردم پایین آشپزخونه رو پیدا کردم
۳۶.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.