پارت۲۸
پارت۲۸
#جدال عشق
نفساش به گوش و گردنم برخورد میکرد
از هر نفسش آتیش بیرون میزد
پوزخندی زد
_ یادت که نرفته من بردم
_ پس ببوسم
به چشماش خیره شدم
چیکار باید میکردم
دلمو زدم به دریا
و خودمو گول زدم
یه بار که طوری نمیشه و من فقط به خاطر شرط دارم این کار رو
انجام میدم
شروع کرد به بوسیدنم
بوسیدمش
لب هامون روی همدیگه میرقصیدن
روی ابرا بودم
به خودم اومدم
نه این
این
اشتباهه
هلش دادم و زود فاصله گرفتم
با ابرو های باال پریده نگاهم میکرد
_ خوشت نیومد؟
چرا خوشم اومد
فقط
نمیخوام قبول کنم
+ من فقط مجبور بودم به خاطراون شرط مسخره
در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم
بعد از یه سالم و احوال پرسی و گفتن اشتها ندارم به اتاقم پناه آوردم
گیج بودم
خودمم نمیدونم چی میخوام
در اتاق زده شد
و بعد ایکا وارد شد
با من من شروع کرد به حرف زدن
_ ب...ب...اوم ببخشید بابت اون شرط
من ازش پشیمون نبودم
شاید به نظرم اشتباه بود
ولی اگه برمیگشتم بازم انجامش میدادم
پس ایکا تنها مقصر این ماجرا نبود
+ نه مشکلی نیست
_ و یه چیزی
_ فردا قرار برگردیم عمارت
+ چی
با ناراحتی گفتم
+ به همین زودی
نشست روی تخت
_ منم از اینجا خوشم اومده ولی مجبوریم میدونی که
برگشتم سمتش
+ چرا؟
_ چی چرا؟
+ از اینجا خوشت میاد؟
داخل چشمام نگاه کرد
_ شاید چون خاطراتی که اینجا داریم قشنگ ترن
میتونستم کهکشان های ناراحت داخل چشماشو ببینم
اما سکوت کردم...
بعد از خوردن شام به اتاق رفتیم
+ این آخرین شبی که اینجا می خوابیم
_ آره پس بیا پیش هم بخوابیم
جیغ کشیدم
+ چییی؟
در گوشاشو گرفت
_ چرا جیغ میکشی؟
با مظلوم ترین حالت ممکن گفت:
_ باور کن نمیتونم دیگه روی زمین بخوابم
+ خوب کی گفت تو روی زمین بخوابی من میخوابم
با عصبانیت به سمت تشک ها رفت و روی زمین پهنشون کرد
_ خودم میخوابم
+ چرا لج میکنی؟
جوابم و نداد
خوابید روی تشک و پتو هم کشید روش
_برق رو هم خاموش کن
پوفی کشیدم
نمی تونستم بزارم روی زمین بخوابه
دیشب خیلی اذیت شد
اما...
+ باشه قبول
با شدت پتو رو انداخت اون طرف و نشست
با قیافه شیطون پرسید
_ جدا؟
بالفاصله از گفتم پشیمون شدم اما چاره ای نبود
+ آره…
#جدال عشق
نفساش به گوش و گردنم برخورد میکرد
از هر نفسش آتیش بیرون میزد
پوزخندی زد
_ یادت که نرفته من بردم
_ پس ببوسم
به چشماش خیره شدم
چیکار باید میکردم
دلمو زدم به دریا
و خودمو گول زدم
یه بار که طوری نمیشه و من فقط به خاطر شرط دارم این کار رو
انجام میدم
شروع کرد به بوسیدنم
بوسیدمش
لب هامون روی همدیگه میرقصیدن
روی ابرا بودم
به خودم اومدم
نه این
این
اشتباهه
هلش دادم و زود فاصله گرفتم
با ابرو های باال پریده نگاهم میکرد
_ خوشت نیومد؟
چرا خوشم اومد
فقط
نمیخوام قبول کنم
+ من فقط مجبور بودم به خاطراون شرط مسخره
در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم
بعد از یه سالم و احوال پرسی و گفتن اشتها ندارم به اتاقم پناه آوردم
گیج بودم
خودمم نمیدونم چی میخوام
در اتاق زده شد
و بعد ایکا وارد شد
با من من شروع کرد به حرف زدن
_ ب...ب...اوم ببخشید بابت اون شرط
من ازش پشیمون نبودم
شاید به نظرم اشتباه بود
ولی اگه برمیگشتم بازم انجامش میدادم
پس ایکا تنها مقصر این ماجرا نبود
+ نه مشکلی نیست
_ و یه چیزی
_ فردا قرار برگردیم عمارت
+ چی
با ناراحتی گفتم
+ به همین زودی
نشست روی تخت
_ منم از اینجا خوشم اومده ولی مجبوریم میدونی که
برگشتم سمتش
+ چرا؟
_ چی چرا؟
+ از اینجا خوشت میاد؟
داخل چشمام نگاه کرد
_ شاید چون خاطراتی که اینجا داریم قشنگ ترن
میتونستم کهکشان های ناراحت داخل چشماشو ببینم
اما سکوت کردم...
بعد از خوردن شام به اتاق رفتیم
+ این آخرین شبی که اینجا می خوابیم
_ آره پس بیا پیش هم بخوابیم
جیغ کشیدم
+ چییی؟
در گوشاشو گرفت
_ چرا جیغ میکشی؟
با مظلوم ترین حالت ممکن گفت:
_ باور کن نمیتونم دیگه روی زمین بخوابم
+ خوب کی گفت تو روی زمین بخوابی من میخوابم
با عصبانیت به سمت تشک ها رفت و روی زمین پهنشون کرد
_ خودم میخوابم
+ چرا لج میکنی؟
جوابم و نداد
خوابید روی تشک و پتو هم کشید روش
_برق رو هم خاموش کن
پوفی کشیدم
نمی تونستم بزارم روی زمین بخوابه
دیشب خیلی اذیت شد
اما...
+ باشه قبول
با شدت پتو رو انداخت اون طرف و نشست
با قیافه شیطون پرسید
_ جدا؟
بالفاصله از گفتم پشیمون شدم اما چاره ای نبود
+ آره…
۲.۸k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.