قمارِعشق پارت چهل و یکم(فصل اول)
جونگ کوک با چشمای قرمز و رگ گردنش که از عصبانیت بالا آمده بود بهت زره به تهیونگ نگاه کرد و گفت :
_معلوم هست چی میگیییی
پدر جونگ کوک با سردی تمام به صورت تهیونگ خیره شد و گفت؛
×کارشو تموم کنید .
_ولششش کننننن.
تهیونگ لبخند دردناکی زد و اشکی از گوشه ی چشماش چکید
همون لحظه یکی از مردها آمد و گونیه سیار رنگی رو روی سر تهیونگ گذاشت و اونو به سمت صخره بردن و توی دریا پرت کردن.
_نععععععع
جونگ کوک با گفتن نه زو زیر گریه . براش قابل هضم نبود اتفاقاتی که میوفتادن.
رونا که داشت از استرس می لرزید با بهت به صحنه ی روبه روش نگاه کرد .
اشک هاش روی صورتش میریختن و لب هاش از استرس و ناراحتی و بغض سنگینی که توی گلوش بود میلرزیدن.
پدر جونگ کوک برگشت و نگاهی به رونا و بعد به جونگ کوک کرد. به رونا اشاره ای کرد و گفت.
×جونگ کوکاااا انتخواب کن.با تفنگ بزنمش یا تو اب ؟
جونگ کوک که چهره ی درموندش حالش رو نشون میداد با داد گفت و اشکی از گوشه ی چشماش چکید .
_تهیونگ و کشتی راحت نشدیییی
پدر جونگ کوک خنده ای کرد و کتش رو تکوند و به جونگ کوک نزدیک شد و گفت :
×ایگو....اشتباه نکن ... اون خودش خواست بمیره.
جونگ کوک با نفرت تمام به چهره ی پدرش خیره شد و گفت:
_دستت به رونا نخوره
پدرش نگاه احمقانه ای به رونا کرد و گفت :
×باشه
آقا جئون خندید و به طرف رونا رفت و نگاهی به رونا کرد و گفت :
×از اول هم توی زندگیت جز تنفر چیز دیگه ای با خودت داشتی؟
رونا با بغض و چشمای اشکی به آقای جئون نگاهی کرد و لکنت گفت:
+خ..خواهش. م..میکنم... هق ... ب..زارین ... بریم ... قول میدم .. هق ... دیگه به جونگ کوک.. نزدیک نشم...هق
پدر جونگ کوک خنده ی بلندی کرد و گفت :
×دیگووو....دیگه دیر
_ولششش کننن
_معلوم هست چی میگیییی
پدر جونگ کوک با سردی تمام به صورت تهیونگ خیره شد و گفت؛
×کارشو تموم کنید .
_ولششش کننننن.
تهیونگ لبخند دردناکی زد و اشکی از گوشه ی چشماش چکید
همون لحظه یکی از مردها آمد و گونیه سیار رنگی رو روی سر تهیونگ گذاشت و اونو به سمت صخره بردن و توی دریا پرت کردن.
_نععععععع
جونگ کوک با گفتن نه زو زیر گریه . براش قابل هضم نبود اتفاقاتی که میوفتادن.
رونا که داشت از استرس می لرزید با بهت به صحنه ی روبه روش نگاه کرد .
اشک هاش روی صورتش میریختن و لب هاش از استرس و ناراحتی و بغض سنگینی که توی گلوش بود میلرزیدن.
پدر جونگ کوک برگشت و نگاهی به رونا و بعد به جونگ کوک کرد. به رونا اشاره ای کرد و گفت.
×جونگ کوکاااا انتخواب کن.با تفنگ بزنمش یا تو اب ؟
جونگ کوک که چهره ی درموندش حالش رو نشون میداد با داد گفت و اشکی از گوشه ی چشماش چکید .
_تهیونگ و کشتی راحت نشدیییی
پدر جونگ کوک خنده ای کرد و کتش رو تکوند و به جونگ کوک نزدیک شد و گفت :
×ایگو....اشتباه نکن ... اون خودش خواست بمیره.
جونگ کوک با نفرت تمام به چهره ی پدرش خیره شد و گفت:
_دستت به رونا نخوره
پدرش نگاه احمقانه ای به رونا کرد و گفت :
×باشه
آقا جئون خندید و به طرف رونا رفت و نگاهی به رونا کرد و گفت :
×از اول هم توی زندگیت جز تنفر چیز دیگه ای با خودت داشتی؟
رونا با بغض و چشمای اشکی به آقای جئون نگاهی کرد و لکنت گفت:
+خ..خواهش. م..میکنم... هق ... ب..زارین ... بریم ... قول میدم .. هق ... دیگه به جونگ کوک.. نزدیک نشم...هق
پدر جونگ کوک خنده ی بلندی کرد و گفت :
×دیگووو....دیگه دیر
_ولششش کننن
۸۶.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.