Fake jimin 🦋💜
ForcedLove 💜🦋p12🦋
با جیمین رفتیم سمت خونمون دیدم که جلو در خونمون گل اوردن با ربان مشکی و روشون نوشته بود همدردی خانم پارک گفتم یـ... یعنی چی بابام بابام....
از ماشین اومدم بیرونو سریع رفتم داخل خونمون دیدم عکسه بابام با یه رمان مشکی و شمع کناره عکسشه دوییدم سمت عکسه بابام جیمینم اومد تو خونه عکسو بابام بغل کردم جوری که شیشه روی عکس شکست و دستم بریده بود ولی همچنان داشتم گریه میکردم که یهو خدمتکار خونمون اومده و گفت:(علامت خدمتکاره ~)
ات: بابام چه اتفاقی براش افتاده(با بغضی که تو چشماش بود)
~: بعد از اینکه شما از خونه رفتین پدرتون دیگه ادمه سابق نشد و هر روز خودشو سر زنش میکرد
پریشب تو خواب از درد زیاد سکته قلبی کردند و از دنیا رفتن
ات:(رو به عکسه پدرش) درسته بابا ازت متنفر شدم ولی دیگه نه انقد که ترکم کنی من هنوز بهت نیاز دا.. داشتم (با گریه)
جیمین و خدمتکار کمک ات میکنن و اتو میشونن رو صندلی
جیمین: خدمتکار بدو جعبه کمک های اولیه روبیار دسته ات بریدهههههههههههه(با داد)
خدمتکار: ا... الان میارم (با لکنت)
خدمتکار جعبه رو میاره رو جیمین دسته اتو میبنده تو حین بستن دسته ات:
جیمین: ا.... ات درد داری؟!
ات: درد نه من دیگهـ دردی ندارمـ تنها کسم رفتـ
جیمین: هعی ات منم این حسو تجربو کردم مادرمو از دست دادم و بلاخره همه ما میریم پدرتم حتما خوشحاله درسته که رقیبم بود ولی بهت تسلیت میگم
ات: جیـ.. جیمین میشه تو دیگه ترکم نکنی من.. من تنهاشدماااا
جیمین: همیشه هستم کنارت بیبی گرل...
ات: مرسی ددی
جیمین پا میشه از صندلی و زانو میزنه و حلقه و از جیبیش در میاره
جیمین: خانم پارک ات حاضری بشی همسفر زندگیم؟!
ات:.... بـ... لــع
جیمین حلقه رو دسته ات میکنه و بغلش میکنه و پیشونیشو بوس میکنه
جیمین: بریم خونه؟!
ات: یه... یه لحظه
جیمین: باشع
رفتم بالا تو اتاق بابام تا عکسی که باهم داشتیم برای یادگاری رو بردارم که با چیزی مواجه شدم بابام.. بابام برام نامه نوشته بود سریع بازش کردم:
سلام دخترم امیدورام تو باشی که نامه رو میخونی..
من من خیلی بهت بد کردمو دخترم منو ببخش اگه دلتو شکستم اگه آیندتو تباه کردم بعد از مرگم تمام مالو اموالم به تو میرسه پس هر کاری خواستی باهاش کن
دوست دارم دخترم امیدورام منو بخشیده باشی
پدرت
با خوندن خط به خط نامه اشک ریختم واقعا نمیخواستم اینجوری بشه امیدورام که بابام منو بخشیده باشه
نامه تو دستم بود که جیمین اومد بالا
جیمین: چی شده چرا نمیای بریم... او وو؟!
ات: بابام برام نامه نوشته جیمین (با بغض و لبخندی که دلشت)
جیمین نامه رو گرفت خوند و خودشم یکم گریه میکنه و منو بغل کرد و گفت تو دیگه منو داری نگران نباش
از خونه زدیم بیرون سوار ماشین شدیم...
با جیمین رفتیم سمت خونمون دیدم که جلو در خونمون گل اوردن با ربان مشکی و روشون نوشته بود همدردی خانم پارک گفتم یـ... یعنی چی بابام بابام....
از ماشین اومدم بیرونو سریع رفتم داخل خونمون دیدم عکسه بابام با یه رمان مشکی و شمع کناره عکسشه دوییدم سمت عکسه بابام جیمینم اومد تو خونه عکسو بابام بغل کردم جوری که شیشه روی عکس شکست و دستم بریده بود ولی همچنان داشتم گریه میکردم که یهو خدمتکار خونمون اومده و گفت:(علامت خدمتکاره ~)
ات: بابام چه اتفاقی براش افتاده(با بغضی که تو چشماش بود)
~: بعد از اینکه شما از خونه رفتین پدرتون دیگه ادمه سابق نشد و هر روز خودشو سر زنش میکرد
پریشب تو خواب از درد زیاد سکته قلبی کردند و از دنیا رفتن
ات:(رو به عکسه پدرش) درسته بابا ازت متنفر شدم ولی دیگه نه انقد که ترکم کنی من هنوز بهت نیاز دا.. داشتم (با گریه)
جیمین و خدمتکار کمک ات میکنن و اتو میشونن رو صندلی
جیمین: خدمتکار بدو جعبه کمک های اولیه روبیار دسته ات بریدهههههههههههه(با داد)
خدمتکار: ا... الان میارم (با لکنت)
خدمتکار جعبه رو میاره رو جیمین دسته اتو میبنده تو حین بستن دسته ات:
جیمین: ا.... ات درد داری؟!
ات: درد نه من دیگهـ دردی ندارمـ تنها کسم رفتـ
جیمین: هعی ات منم این حسو تجربو کردم مادرمو از دست دادم و بلاخره همه ما میریم پدرتم حتما خوشحاله درسته که رقیبم بود ولی بهت تسلیت میگم
ات: جیـ.. جیمین میشه تو دیگه ترکم نکنی من.. من تنهاشدماااا
جیمین: همیشه هستم کنارت بیبی گرل...
ات: مرسی ددی
جیمین پا میشه از صندلی و زانو میزنه و حلقه و از جیبیش در میاره
جیمین: خانم پارک ات حاضری بشی همسفر زندگیم؟!
ات:.... بـ... لــع
جیمین حلقه رو دسته ات میکنه و بغلش میکنه و پیشونیشو بوس میکنه
جیمین: بریم خونه؟!
ات: یه... یه لحظه
جیمین: باشع
رفتم بالا تو اتاق بابام تا عکسی که باهم داشتیم برای یادگاری رو بردارم که با چیزی مواجه شدم بابام.. بابام برام نامه نوشته بود سریع بازش کردم:
سلام دخترم امیدورام تو باشی که نامه رو میخونی..
من من خیلی بهت بد کردمو دخترم منو ببخش اگه دلتو شکستم اگه آیندتو تباه کردم بعد از مرگم تمام مالو اموالم به تو میرسه پس هر کاری خواستی باهاش کن
دوست دارم دخترم امیدورام منو بخشیده باشی
پدرت
با خوندن خط به خط نامه اشک ریختم واقعا نمیخواستم اینجوری بشه امیدورام که بابام منو بخشیده باشه
نامه تو دستم بود که جیمین اومد بالا
جیمین: چی شده چرا نمیای بریم... او وو؟!
ات: بابام برام نامه نوشته جیمین (با بغض و لبخندی که دلشت)
جیمین نامه رو گرفت خوند و خودشم یکم گریه میکنه و منو بغل کرد و گفت تو دیگه منو داری نگران نباش
از خونه زدیم بیرون سوار ماشین شدیم...
۱۵.۳k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.