همه چی از اون شب شروع شد...؟!p28
_هوم
جیمین دستای یونجی رو گرفت و تو چشاش نگاه کرد همون موقع
_خیلی نگران بودم که اتفاقی واست بیوفته...تو این چند هفته که بیهوش بودی اصلا نتونستم درست بخوابم و همش گریه میکردم...(بغض)لطفا دیگه مواظب خودت باش
+یاا جیمینا بخاطر من؟بخاطر من نتونستی بخوابی؟یااا چرا داری گریه میکنی؟
_نه بخاطر ننمه!خو معلومه بخاطر...
هانول:به به کبوترای عاشق ما حالشون چطوره...؟انیونگ یونجیا بهوش اومدی....اینونگ جیمین ش...وایسا.وایسااا یونجییاااااااا عرررررر خدایا مرسی مرسییی مرسی که بهوش اومدی..هق هق هققق(بچه تازه ویندوزش بالا اومد)
+ای بابا گریه نکن هانولا منم گریم میگیره...هق(وا تو چت شد؟😑)
رائون:یونجیااا عرررر
+_تو از کجا پیدات شد؟
رائون:من تمام مدت اینجا بودم و خب همه چیو دیدم...😈
+_همه چی؟
،رائون:بله بله همه چی
هانول:رائونا چی دیدی؟
رائون:هومممم
+_نه نگو...هر کاری بگی میکنیم ولی نگو...چِبال(لطفا)
رائون:قضیه اینه که من تازه رسیدم ولی معلومه شما یه کاری کردین...چیکار کردین؟😈
+یاا منحرف بدبخت...هیچی نکردیم عهده
رائون و هانول:اره معلومه...😈
پرش زمانی به چند هفته بعد:
تو این چند هفته یونجی از بیمارستان مرخص شد و الان از امروز دوباره میخواد کارشون شروع کنه و بره واسه تمرین...
یونجی ویو.
خببب امروز ساعت ۹ بیدار شدم و رفتم دستشویی و کارای لازم و انجام دادم و صبحونه خوردم و رفتم یه میکاپ ساده کردم و ماده شدم و سمت کمپانی حرکت کردم...
جیمین ویو.
رفتم داخل استیجم که جونگکوک و جیهوپ اومدن...
جونگکوک.جیمین هیونگ چیزه.چیز.چیزه
هوسوک.جیمینا گوش کن...
ادامه دارد...
شرطا:
۱۵لایک
۲۰کامنت
حمایت؟🦋🌸
جیمین دستای یونجی رو گرفت و تو چشاش نگاه کرد همون موقع
_خیلی نگران بودم که اتفاقی واست بیوفته...تو این چند هفته که بیهوش بودی اصلا نتونستم درست بخوابم و همش گریه میکردم...(بغض)لطفا دیگه مواظب خودت باش
+یاا جیمینا بخاطر من؟بخاطر من نتونستی بخوابی؟یااا چرا داری گریه میکنی؟
_نه بخاطر ننمه!خو معلومه بخاطر...
هانول:به به کبوترای عاشق ما حالشون چطوره...؟انیونگ یونجیا بهوش اومدی....اینونگ جیمین ش...وایسا.وایسااا یونجییاااااااا عرررررر خدایا مرسی مرسییی مرسی که بهوش اومدی..هق هق هققق(بچه تازه ویندوزش بالا اومد)
+ای بابا گریه نکن هانولا منم گریم میگیره...هق(وا تو چت شد؟😑)
رائون:یونجیااا عرررر
+_تو از کجا پیدات شد؟
رائون:من تمام مدت اینجا بودم و خب همه چیو دیدم...😈
+_همه چی؟
،رائون:بله بله همه چی
هانول:رائونا چی دیدی؟
رائون:هومممم
+_نه نگو...هر کاری بگی میکنیم ولی نگو...چِبال(لطفا)
رائون:قضیه اینه که من تازه رسیدم ولی معلومه شما یه کاری کردین...چیکار کردین؟😈
+یاا منحرف بدبخت...هیچی نکردیم عهده
رائون و هانول:اره معلومه...😈
پرش زمانی به چند هفته بعد:
تو این چند هفته یونجی از بیمارستان مرخص شد و الان از امروز دوباره میخواد کارشون شروع کنه و بره واسه تمرین...
یونجی ویو.
خببب امروز ساعت ۹ بیدار شدم و رفتم دستشویی و کارای لازم و انجام دادم و صبحونه خوردم و رفتم یه میکاپ ساده کردم و ماده شدم و سمت کمپانی حرکت کردم...
جیمین ویو.
رفتم داخل استیجم که جونگکوک و جیهوپ اومدن...
جونگکوک.جیمین هیونگ چیزه.چیز.چیزه
هوسوک.جیمینا گوش کن...
ادامه دارد...
شرطا:
۱۵لایک
۲۰کامنت
حمایت؟🦋🌸
۷.۴k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.