جا مانده ام
جا مانده ام
در مقدمه ی کتاب عاشقی...
بیا
دست مرا بگیر و ببرم با خود
به فصل میانیش...
به انجا که
سرنوشت مرا در اغوشت نوشته ...
مرا ببر
به ان قسمت که بی بهانه
خوب هستیم...
نه اشکی هست و نبغضی
نه دلتنگی هست و
نه ترس نرسیدن...
دست مرا بگیر و ببر
از این تکرار مقدمه ی عاشقی خسته ام...
ببرم
به انجا که شب اسوده بخواب میرویم و سحر
با صدای گنجشکان بیدار میشویم....
میشود..
محال نیست
دستم را بگیر و ببرم باخود...
در مقدمه ی کتاب عاشقی...
بیا
دست مرا بگیر و ببرم با خود
به فصل میانیش...
به انجا که
سرنوشت مرا در اغوشت نوشته ...
مرا ببر
به ان قسمت که بی بهانه
خوب هستیم...
نه اشکی هست و نبغضی
نه دلتنگی هست و
نه ترس نرسیدن...
دست مرا بگیر و ببر
از این تکرار مقدمه ی عاشقی خسته ام...
ببرم
به انجا که شب اسوده بخواب میرویم و سحر
با صدای گنجشکان بیدار میشویم....
میشود..
محال نیست
دستم را بگیر و ببرم باخود...
۶.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.