پارت ۱۱
دیدم هیچکدوم حرف نمیزنن شلاق و برداشتم
سوجین:که حرف نمیزنید ها؟
۱:نه
سوجین:اوکی پس باید از صفحه روزگار محوتون کنم
تا شلاق و گرفتم بالا یکی از دخترا گفت
۲:من میگم من میگم
سوجین:خیلی خب تو اونور وایسا من با این کار دارم
بعد شروع کردم به زدن اون دختره نچسب آخرم به یکی از بادیگاردا گفتم دخلشو بیاره اگر کار نداشتم خودم دخلش و میآوردم
رفتم پیش اون دختره سرش پایین بود
سوجین:فقط اسم بگو
۲:جونگکوک
سوجین:خیلی خب فعلا همینجا میمونی تا برگردم
تا اومدم برم بیرون صدای تیر اندازی اومد
(بچه ها سوجین قیافه جونگکوک و وقتی رفت تو خونه جونگکوک کار کنه دید ولی جونگکوک هیچوقت قیافه سوجین و ندیده یعنی هیچکس ندیده پس نمیدونسته اونی که تو خونش کار میکنه سوجینه)
لعنتی آخه الان چه وقت حمله بود دیگه رفتم دیدم جونگکوک اول نخواستم خودم و نشون بدم رفتم داخل بعد چند دقیقه صدای تیر اندازی تموم شد فکر کردم اونا آدمای من و کشتن رفتم سمت پنجره ولی دیدم نه همه زنده ان هم آدمای من هم آدمای اونا ولی چرا وایسادن یدفعه یکی داد زد
جونگکوک:آهای رز قرمز بالاخره که باید خودتو نشون بدی پس چرا الان این کار و نمیکنی؟خودتو نشون بده
همینطوری داشت غرغر میکرد رفتم پایین در و باز کردم رفتم بیرون همینکه پامو گذاشتم بیرون من و نگام کرد تعجب کرده بود
سوجین:منم بودم تعجب میکردم که خدمتکاری که هی بهش زور میگفتم و تهدیدش میکردم رقیبم بوده
جونگکوک:*تعجب
سوجین:حالا چیکار داری پاشدی اومدی اینجا فقط میخواستی من و ببینی؟حالا دیدی دیگه برو
جونگکوک:نخیر اومدم ببین چه بلایی سر اون دوتا دختر آوردی
سوجین:یکیشون که زیر زمینه ولی اون یکی بالا سرته تو جهنم*آخرش و محکم گفت
سوجین:حالا هم اگر کاری نداری گمشو از خونه من بیرون زوووود
جونگکوک:الان که میرم ولی...
سوجین نزاشت ادامه حرفش و بگه
سوجین:واقعا عاشق لونایی؟
جونگکوک:معلومه
سوجین:خیلی خب از اونجایی که دشمنتم دوست دارم باهاش بمونه پس باهاش بمون تا من برنده بازی بشم بای بای👋
سوجین تا اومد بره جونگکوک دستش و گرفت
جونگکوک:چی داری میگی
سوجین خودت وقتی برنده این بازی شدم میفهمی
سوجین:که حرف نمیزنید ها؟
۱:نه
سوجین:اوکی پس باید از صفحه روزگار محوتون کنم
تا شلاق و گرفتم بالا یکی از دخترا گفت
۲:من میگم من میگم
سوجین:خیلی خب تو اونور وایسا من با این کار دارم
بعد شروع کردم به زدن اون دختره نچسب آخرم به یکی از بادیگاردا گفتم دخلشو بیاره اگر کار نداشتم خودم دخلش و میآوردم
رفتم پیش اون دختره سرش پایین بود
سوجین:فقط اسم بگو
۲:جونگکوک
سوجین:خیلی خب فعلا همینجا میمونی تا برگردم
تا اومدم برم بیرون صدای تیر اندازی اومد
(بچه ها سوجین قیافه جونگکوک و وقتی رفت تو خونه جونگکوک کار کنه دید ولی جونگکوک هیچوقت قیافه سوجین و ندیده یعنی هیچکس ندیده پس نمیدونسته اونی که تو خونش کار میکنه سوجینه)
لعنتی آخه الان چه وقت حمله بود دیگه رفتم دیدم جونگکوک اول نخواستم خودم و نشون بدم رفتم داخل بعد چند دقیقه صدای تیر اندازی تموم شد فکر کردم اونا آدمای من و کشتن رفتم سمت پنجره ولی دیدم نه همه زنده ان هم آدمای من هم آدمای اونا ولی چرا وایسادن یدفعه یکی داد زد
جونگکوک:آهای رز قرمز بالاخره که باید خودتو نشون بدی پس چرا الان این کار و نمیکنی؟خودتو نشون بده
همینطوری داشت غرغر میکرد رفتم پایین در و باز کردم رفتم بیرون همینکه پامو گذاشتم بیرون من و نگام کرد تعجب کرده بود
سوجین:منم بودم تعجب میکردم که خدمتکاری که هی بهش زور میگفتم و تهدیدش میکردم رقیبم بوده
جونگکوک:*تعجب
سوجین:حالا چیکار داری پاشدی اومدی اینجا فقط میخواستی من و ببینی؟حالا دیدی دیگه برو
جونگکوک:نخیر اومدم ببین چه بلایی سر اون دوتا دختر آوردی
سوجین:یکیشون که زیر زمینه ولی اون یکی بالا سرته تو جهنم*آخرش و محکم گفت
سوجین:حالا هم اگر کاری نداری گمشو از خونه من بیرون زوووود
جونگکوک:الان که میرم ولی...
سوجین نزاشت ادامه حرفش و بگه
سوجین:واقعا عاشق لونایی؟
جونگکوک:معلومه
سوجین:خیلی خب از اونجایی که دشمنتم دوست دارم باهاش بمونه پس باهاش بمون تا من برنده بازی بشم بای بای👋
سوجین تا اومد بره جونگکوک دستش و گرفت
جونگکوک:چی داری میگی
سوجین خودت وقتی برنده این بازی شدم میفهمی
۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.