شاهزاده و شاهدخت 14
فهمیدی؟ (با داد)
و رفت بیرون
ویو ات
وقتی رفتم بالا دیدم جیمین دم در وایساده منتظر من
جی : ات من میدونم زوری داریم باهم ازدواج می کنیم
ولی دیگه حق نداری با این پسره باشی
از هر لحاظ
منو ول میکنی میری پیش اون(با داد)
ات : حسودی میکنی ؟
جی : معلومه که نمیکنم
فردام روز عروسیه زودتر بخواب
شامتم گذاشتم رو میز بخور
و رفت تو اتاق
ویو ات
نمیدونم چش شده
ما که داریم به زور ازدواج میکنیم این چرا انقد جدی گرفته
ولش رفتم غذامو خوردمو رو مبل خوابیدم
چون نمیخواستم مزاحمش بشم
حتما حوصلمو نداره
.
.
.
ویو ات
صبح از خواب بیدار شدم دیدم رو تختم
لباسامو عوض کردمو رفتم پایین که دیدم جیمین داره صبحانه میخوره
جی : عه بیدار شدی
صبحت بخیر
ات : صبح توام بخیر
راستی تو منو اوردی رو تخت خوابوندی؟
جی : اره
تو چرا رو مبل خوابیده بودی؟
ات :اگه میومدم مزاحمت بودم
واسه همین خواستم تنهات بزارم
که جیمین رفت نزدیک اتو اونو از پشت بغل کرد و در گوش ات شروع کرد به حرف زدن
جی : تو هیچوقت مزاحم من نیستی
ات : اخه حرفایی که ز....
جی : ببخشید عصبانی بودم
ولی دلیل نمیشه تو رو مبل بخوابی
منو تو دیگه امروز قراره ازدواج کنیم
ات : اوهوم
اوه راستی کی شروع میشه
جی: ساعت نه شب
الان که فعلا ساعت هشت صبحه
لباستم سفارش دادن همچین امادس پس وقت داریم
(میخواست گردن ات رو در همون حالتی که از پشت بغلش کرده ببوسه که زنگ در میخوره )
جی : میرم ببینم کیه
ویو ات
نمیدونم چه مرگم بود
وقتی بغلم کرده بود هیچ مقاومتی نکردم
حتی وقتی میخواست ببوسمت
ویو جیمین
رفتم ببینم کیه که دیدم باران و مادرش اومدن تا تبریک بگن
خب امشب که دعوتین تبریک میگفتین
دیگه
دقیقا وقتیکه میخواستم اتو ببوسم اومدن اهه
لطفا حمایت 👾💞
و رفت بیرون
ویو ات
وقتی رفتم بالا دیدم جیمین دم در وایساده منتظر من
جی : ات من میدونم زوری داریم باهم ازدواج می کنیم
ولی دیگه حق نداری با این پسره باشی
از هر لحاظ
منو ول میکنی میری پیش اون(با داد)
ات : حسودی میکنی ؟
جی : معلومه که نمیکنم
فردام روز عروسیه زودتر بخواب
شامتم گذاشتم رو میز بخور
و رفت تو اتاق
ویو ات
نمیدونم چش شده
ما که داریم به زور ازدواج میکنیم این چرا انقد جدی گرفته
ولش رفتم غذامو خوردمو رو مبل خوابیدم
چون نمیخواستم مزاحمش بشم
حتما حوصلمو نداره
.
.
.
ویو ات
صبح از خواب بیدار شدم دیدم رو تختم
لباسامو عوض کردمو رفتم پایین که دیدم جیمین داره صبحانه میخوره
جی : عه بیدار شدی
صبحت بخیر
ات : صبح توام بخیر
راستی تو منو اوردی رو تخت خوابوندی؟
جی : اره
تو چرا رو مبل خوابیده بودی؟
ات :اگه میومدم مزاحمت بودم
واسه همین خواستم تنهات بزارم
که جیمین رفت نزدیک اتو اونو از پشت بغل کرد و در گوش ات شروع کرد به حرف زدن
جی : تو هیچوقت مزاحم من نیستی
ات : اخه حرفایی که ز....
جی : ببخشید عصبانی بودم
ولی دلیل نمیشه تو رو مبل بخوابی
منو تو دیگه امروز قراره ازدواج کنیم
ات : اوهوم
اوه راستی کی شروع میشه
جی: ساعت نه شب
الان که فعلا ساعت هشت صبحه
لباستم سفارش دادن همچین امادس پس وقت داریم
(میخواست گردن ات رو در همون حالتی که از پشت بغلش کرده ببوسه که زنگ در میخوره )
جی : میرم ببینم کیه
ویو ات
نمیدونم چه مرگم بود
وقتی بغلم کرده بود هیچ مقاومتی نکردم
حتی وقتی میخواست ببوسمت
ویو جیمین
رفتم ببینم کیه که دیدم باران و مادرش اومدن تا تبریک بگن
خب امشب که دعوتین تبریک میگفتین
دیگه
دقیقا وقتیکه میخواستم اتو ببوسم اومدن اهه
لطفا حمایت 👾💞
۷۳۱
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.