گربه شاهزاده پارت ۴
* یک هفته بعد
امروز روز عروسی و همچنین روز تاجگذاری بود
ذوق و شوق عجیبی داشتم
واقعا دارم شاه میشم ؟؟
یعنی شاه خوبی میشم ؟؟
مردم من رو به عنوان شاه قبول میکنند ؟؟
این ها تمام سوالاتی بود که توی سرم میچرخید
به خودم توی برکه نگاهی انداختم
نسبتا خوب شده بودم
نویسنده ویو :
هم هوسوک و هم چان می به شدت خوشحال بودند و استرس داشتند
بی خبر از اتفاق شومی که در انتظارشونه ....
هوسوک ویو :
داشتم به داخل کاخ برمیگشتم که با چان می به محل عروسی بریم
به سمت اتاقی که براش در نظر گرفته بودیم رفتم
عده زیادی از خدمتکارا جلوی در جمع شده بودند
همه نگران بودند
مادر با دیدن من سریع به سمتم دوید
🐿 چی شده مادرر ؟
👗 جی چان می 😰😰
🐿 چان میی ؟ چان می چش شده ؟
👗 کشتنش
با جمله مادر رنگ از رخم پرید
🐿 چ چی ؟
به سمت اتاقش دویدم و درش رو باز کردم
چان می با بدن زخمی و خونیش بیهوش روی زمین افتاده بود
🐿 چان مییییی
رفتم بالای سرش و تکونش دادم
🐿 چان می بلند شووو
اما فایده ای نداشت اون مرده بود ....
عایش لعنتی
اشکام سرازیر شد
همون لحظه فرشته نجاتم یعنی هویون سر رسید
🐼 اورابونییی
🐿 هویوناا 😭
هویون با دیدن وضع خرابم سریع نشست و بغلم کرد
شدت گریم بیشتر شد
🐼 گریه نکن اورابونی 🥺
* یک هفته بعد
🐿 پدر
👑 بله
🐿 باید بیخیال بشم ؟ یا کس دیگه رو پیدا کنم؟
👑 دیوونه شدی ؟ باااید شاه بشی این تنها فرصت برای به قدرت رسیدنمونه
🐿 کی بجز چان می لیاقت این جایگاه رو داشت ؟
👑 جوری میگی انگار هیچ دختر دیگه ای توی این سرزمین وجود نداره
🐿 داره اما کسی لیاقت ملکه بودن رو نداره
👑 داره فقط کافیه پیدا کنی
🐿 عایش
🐼 اورابونی حرص نخور
از جام بلند شدم و به باغمون رفتم
روی تنه درختی نشستم و به اتفاقات اخیر فکر کردم
به دو دقیقه نرسیده بود که هویون اومد و کنارم نشست
چند دقیقه همینجور بینمون سکوت بود
تا اینکه خودم سکوت رو شکستم
🐿 ما یکم زیادی بد شانس نیستیم ؟
🐼 آره
🐼 من داشتم ملکه میشدم که شاهزاده مین فرار کرد
🐿 منم خواستم شاه بشم و چان می کشته شد
🐼 انگار قسمت نیست صلح کنیم
🐿 چه نیازی به صلح هست ؟
🐼 نمیدونم ، احتمالا چون خیلی ضعیفن و ما خیلی قوی میخوان با ما یکی بشن که به قدرت برسن
🐼 خودمو کشتم به پدر مادر این رو بفهمونم باورشون نمیشه
🐿 امیدوارم ایندفعه بشه
🐼 امیدوارم
.
.
.
امروز روز عروسی و همچنین روز تاجگذاری بود
ذوق و شوق عجیبی داشتم
واقعا دارم شاه میشم ؟؟
یعنی شاه خوبی میشم ؟؟
مردم من رو به عنوان شاه قبول میکنند ؟؟
این ها تمام سوالاتی بود که توی سرم میچرخید
به خودم توی برکه نگاهی انداختم
نسبتا خوب شده بودم
نویسنده ویو :
هم هوسوک و هم چان می به شدت خوشحال بودند و استرس داشتند
بی خبر از اتفاق شومی که در انتظارشونه ....
هوسوک ویو :
داشتم به داخل کاخ برمیگشتم که با چان می به محل عروسی بریم
به سمت اتاقی که براش در نظر گرفته بودیم رفتم
عده زیادی از خدمتکارا جلوی در جمع شده بودند
همه نگران بودند
مادر با دیدن من سریع به سمتم دوید
🐿 چی شده مادرر ؟
👗 جی چان می 😰😰
🐿 چان میی ؟ چان می چش شده ؟
👗 کشتنش
با جمله مادر رنگ از رخم پرید
🐿 چ چی ؟
به سمت اتاقش دویدم و درش رو باز کردم
چان می با بدن زخمی و خونیش بیهوش روی زمین افتاده بود
🐿 چان مییییی
رفتم بالای سرش و تکونش دادم
🐿 چان می بلند شووو
اما فایده ای نداشت اون مرده بود ....
عایش لعنتی
اشکام سرازیر شد
همون لحظه فرشته نجاتم یعنی هویون سر رسید
🐼 اورابونییی
🐿 هویوناا 😭
هویون با دیدن وضع خرابم سریع نشست و بغلم کرد
شدت گریم بیشتر شد
🐼 گریه نکن اورابونی 🥺
* یک هفته بعد
🐿 پدر
👑 بله
🐿 باید بیخیال بشم ؟ یا کس دیگه رو پیدا کنم؟
👑 دیوونه شدی ؟ باااید شاه بشی این تنها فرصت برای به قدرت رسیدنمونه
🐿 کی بجز چان می لیاقت این جایگاه رو داشت ؟
👑 جوری میگی انگار هیچ دختر دیگه ای توی این سرزمین وجود نداره
🐿 داره اما کسی لیاقت ملکه بودن رو نداره
👑 داره فقط کافیه پیدا کنی
🐿 عایش
🐼 اورابونی حرص نخور
از جام بلند شدم و به باغمون رفتم
روی تنه درختی نشستم و به اتفاقات اخیر فکر کردم
به دو دقیقه نرسیده بود که هویون اومد و کنارم نشست
چند دقیقه همینجور بینمون سکوت بود
تا اینکه خودم سکوت رو شکستم
🐿 ما یکم زیادی بد شانس نیستیم ؟
🐼 آره
🐼 من داشتم ملکه میشدم که شاهزاده مین فرار کرد
🐿 منم خواستم شاه بشم و چان می کشته شد
🐼 انگار قسمت نیست صلح کنیم
🐿 چه نیازی به صلح هست ؟
🐼 نمیدونم ، احتمالا چون خیلی ضعیفن و ما خیلی قوی میخوان با ما یکی بشن که به قدرت برسن
🐼 خودمو کشتم به پدر مادر این رو بفهمونم باورشون نمیشه
🐿 امیدوارم ایندفعه بشه
🐼 امیدوارم
.
.
.
۶.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.