Part 12
Part 12
سویا:برادر من حواسم هست نگران نباش
کوک: اوکی بهت اعتماد دارم
سویا: آفرین خوب دیگه باید برم بای بای کوکی
کوک: بای بای خواهر مراقب خودت باش
سویا: چشم تو هم همینطور
سویا ویو
از ماشین پیاده شدم و به طرف در شرکت حرکت کردن استرس شدیدی داشتم یدونستم باید چیکار کنم و چطوری باهاش روبرو بشم یه چند باری دیده بودمش ولی دقیق نه برای همین یه کمی استرس داشتم یاد حرفهای کوک افتادم اون بهم گفته بود اگه بفهمه که من کی هستم منو بدون هیچ رحمی میکشه دقیقاً مثل مادرم ولی من هیچ وقت نمیدونم مادر چطوری مرد و تازه متوجه شدم که هیچکس حتی تهیونگ و لونا هم نمیدونن مادر چطوری و به چه دلیلی مرده فقط تنها چیزی که از این باقی مونده یه اسمه اون اسم Agus D که وقتی این اسمو برعکس کنی میشه شوگا و شوگا اسم دوم بزرگترین مافیا که من قراره الان برم پیششه یعنی همون مین یونگی اون برای پوششش توی این شرکت کار میکنه و من قراره که منشیش بشم س عمیقی کشیدم و به طرف در حرکت کردم از پلهها بالا رفتم و به طرف اتاق حرکت کردم به طرف اتاقی که قاتل مادرم توی اون اتاق کار میکرد روبرو شدن باهاش حال منو بد میکرد اما چارهای جز این نداشتم برای اینکه انتقام مادرمو بگیرم باید این کارو میکردم پدرم این ماموریت مهم رو به من سپرده بود پس من باید سربلندش کنم قهای به در زدم و بعد از چند دقیقه جوابی شنیدم
کای: میتونی بیای تو ( کای دستیار شخصی یونگیه)
........
ادامه دارد......
سویا:برادر من حواسم هست نگران نباش
کوک: اوکی بهت اعتماد دارم
سویا: آفرین خوب دیگه باید برم بای بای کوکی
کوک: بای بای خواهر مراقب خودت باش
سویا: چشم تو هم همینطور
سویا ویو
از ماشین پیاده شدم و به طرف در شرکت حرکت کردن استرس شدیدی داشتم یدونستم باید چیکار کنم و چطوری باهاش روبرو بشم یه چند باری دیده بودمش ولی دقیق نه برای همین یه کمی استرس داشتم یاد حرفهای کوک افتادم اون بهم گفته بود اگه بفهمه که من کی هستم منو بدون هیچ رحمی میکشه دقیقاً مثل مادرم ولی من هیچ وقت نمیدونم مادر چطوری مرد و تازه متوجه شدم که هیچکس حتی تهیونگ و لونا هم نمیدونن مادر چطوری و به چه دلیلی مرده فقط تنها چیزی که از این باقی مونده یه اسمه اون اسم Agus D که وقتی این اسمو برعکس کنی میشه شوگا و شوگا اسم دوم بزرگترین مافیا که من قراره الان برم پیششه یعنی همون مین یونگی اون برای پوششش توی این شرکت کار میکنه و من قراره که منشیش بشم س عمیقی کشیدم و به طرف در حرکت کردم از پلهها بالا رفتم و به طرف اتاق حرکت کردم به طرف اتاقی که قاتل مادرم توی اون اتاق کار میکرد روبرو شدن باهاش حال منو بد میکرد اما چارهای جز این نداشتم برای اینکه انتقام مادرمو بگیرم باید این کارو میکردم پدرم این ماموریت مهم رو به من سپرده بود پس من باید سربلندش کنم قهای به در زدم و بعد از چند دقیقه جوابی شنیدم
کای: میتونی بیای تو ( کای دستیار شخصی یونگیه)
........
ادامه دارد......
۵۵۱
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.