فیک: black fate
فیک: black fate
پارت3
یوری: دیگه....بریم....
بعد خداحافظی عموهام...رفتن
سوهو:....بچه ها....لطفا...مراقب باشید
ای ان:....بابا.....ولی....
سوهو:..پدرم.اشتباه کرد ولی اونا بعد ۳۰ سال میخوان انتقام بگیرن
انیش: بابا....بزرگ...شدیم....مراقبیم دیگه
مینا:....عاشقتونم
بچه ها:..ماهم....مامان.....
رفتیم تو اتاقامون.....من ناراحت بودم....حس مسخره ای داشتم..ترس..عشق...نفرت....غم.........مرگ
خوابیدم....
ویو فلیکس~~~~
ما با عمو مون تویه خونه زندگی میکنیم....مافیاییم....
هیون:.فلیکس....
فلیکس: هوم....
هیون:..بریم پایین صدامون میکنن
فلیکس:....اوکی.....بله
ته یانگ: پسرم.....نمیخوای بیای کارات *پدر فلیکس*
فلیکس: چرا میام.....این چند روز حالم خوب نیس فردا میام
ته یانگ: هیونجین....توهم....جدیدا از,کارا عقب موندی
سهون:....اره جدیدا هردو شون به کارا اهمیت نمیدن*پدر هیونجین*
ته یانگ: بله همینطوره
هیون:...از این به بعد خودمون رو درس میکنیم
سهون: یادتون...نره خانواده یانگ..هنوز اون بیرونن
فلیکس:...قسم خوردم...تا زنده باشم...نمیزارم.راحت باشن
هیون:...انتقام مون رو میگیریم....
ته یانگ:..فردا شب یه مهمونی دعوتیم و اوناهم...دعوتن...مراقب باشید
فلیکس: چشم
هیون:....چش
سهون:....باشه...برید تو اتاقاتون
رفتیم.تو اتاقامون.....
من الان مافیام پدر بزرگمو بخاطر اونوخانواده از دست دادم و بخاطر اونا....پدرم...الان یه دستش فلجه....
من فقط,ازشون....متنفرم....من از,بچگی...قدرت زیادی دستم بوده....
من فقط ۳ نفر اون خانواده رو میشناسم..یوری.اون هی..سوهو
پدرم گفت ...انتقام و از بچه هاشون بگیرم..که فردادمیبینمشون....
خوابیدم......
_صبح_
ویو انیش~~~~
بیدار شدم...امروز,مدرسه نداشتم.....بعد کارای لازم....یه شلوارک و یه هودی تن کردم و رفتم پایین
مینا:.صبح بخیر
انیش: صبح بخیر .....ای ان...بابام..کجان
مینا:...الان میان...ااا..اومدن
ای ان.سوهو:صبح بخیر
مینا.انیش: صبخ بخیر....
انیش:....ای ان...الان تو مردی باید کت شلوار بپوشی
ای ان: هر وقت...لباس خانوما رو تن کردی منم کت شلوار تن میکنم....
انیش:....گگگگگ...
سوهو:....وای...بسه...انیش...توهم...امسالت تموم شد مای تو کار ما...مث لیسا...
انیش:...خودمم..دوس دارم.....
ای ان:..این از,پشه میترسه....مافیا بشه
انیش:...از توهم...بهتر میشم....
سوهو:..حالا....بسه...امشب مهمونی دعوتیم...خانواده لی هم....میان..دیدیمشون...معرفی شون میکنم....فقط مراقب باشید....
ای ان.انیش:..اوکی....
اونا رفتن منم.کل روز خونه بودم....عصر هم...رفتن کلاس کونگ فو و هم برگشتم....
ادامه دارد.
#کیپاپـ
پارت3
یوری: دیگه....بریم....
بعد خداحافظی عموهام...رفتن
سوهو:....بچه ها....لطفا...مراقب باشید
ای ان:....بابا.....ولی....
سوهو:..پدرم.اشتباه کرد ولی اونا بعد ۳۰ سال میخوان انتقام بگیرن
انیش: بابا....بزرگ...شدیم....مراقبیم دیگه
مینا:....عاشقتونم
بچه ها:..ماهم....مامان.....
رفتیم تو اتاقامون.....من ناراحت بودم....حس مسخره ای داشتم..ترس..عشق...نفرت....غم.........مرگ
خوابیدم....
ویو فلیکس~~~~
ما با عمو مون تویه خونه زندگی میکنیم....مافیاییم....
هیون:.فلیکس....
فلیکس: هوم....
هیون:..بریم پایین صدامون میکنن
فلیکس:....اوکی.....بله
ته یانگ: پسرم.....نمیخوای بیای کارات *پدر فلیکس*
فلیکس: چرا میام.....این چند روز حالم خوب نیس فردا میام
ته یانگ: هیونجین....توهم....جدیدا از,کارا عقب موندی
سهون:....اره جدیدا هردو شون به کارا اهمیت نمیدن*پدر هیونجین*
ته یانگ: بله همینطوره
هیون:...از این به بعد خودمون رو درس میکنیم
سهون: یادتون...نره خانواده یانگ..هنوز اون بیرونن
فلیکس:...قسم خوردم...تا زنده باشم...نمیزارم.راحت باشن
هیون:...انتقام مون رو میگیریم....
ته یانگ:..فردا شب یه مهمونی دعوتیم و اوناهم...دعوتن...مراقب باشید
فلیکس: چشم
هیون:....چش
سهون:....باشه...برید تو اتاقاتون
رفتیم.تو اتاقامون.....
من الان مافیام پدر بزرگمو بخاطر اونوخانواده از دست دادم و بخاطر اونا....پدرم...الان یه دستش فلجه....
من فقط,ازشون....متنفرم....من از,بچگی...قدرت زیادی دستم بوده....
من فقط ۳ نفر اون خانواده رو میشناسم..یوری.اون هی..سوهو
پدرم گفت ...انتقام و از بچه هاشون بگیرم..که فردادمیبینمشون....
خوابیدم......
_صبح_
ویو انیش~~~~
بیدار شدم...امروز,مدرسه نداشتم.....بعد کارای لازم....یه شلوارک و یه هودی تن کردم و رفتم پایین
مینا:.صبح بخیر
انیش: صبح بخیر .....ای ان...بابام..کجان
مینا:...الان میان...ااا..اومدن
ای ان.سوهو:صبح بخیر
مینا.انیش: صبخ بخیر....
انیش:....ای ان...الان تو مردی باید کت شلوار بپوشی
ای ان: هر وقت...لباس خانوما رو تن کردی منم کت شلوار تن میکنم....
انیش:....گگگگگ...
سوهو:....وای...بسه...انیش...توهم...امسالت تموم شد مای تو کار ما...مث لیسا...
انیش:...خودمم..دوس دارم.....
ای ان:..این از,پشه میترسه....مافیا بشه
انیش:...از توهم...بهتر میشم....
سوهو:..حالا....بسه...امشب مهمونی دعوتیم...خانواده لی هم....میان..دیدیمشون...معرفی شون میکنم....فقط مراقب باشید....
ای ان.انیش:..اوکی....
اونا رفتن منم.کل روز خونه بودم....عصر هم...رفتن کلاس کونگ فو و هم برگشتم....
ادامه دارد.
#کیپاپـ
۴.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.