احساس عجیب پارت نمیدونم چندم
ویو رین
سرمو اوردم بالا..... اصلا باورم نمیشد...
سنسه: دانش آموز جدیدمون...... باجی کیسوکه هست..
باجی : رین؟
رینو باجی : تو اینجا چیکار میکنی؟...(خندیدن)
سنسه: خب باجی میخوای کجا بشینی؟
سه تا جای خالی بود یکی کنار یه پسره... یه جا کنار یه دختره.... ویکی هم کنارمن...
ویو نویسنده:
باجی بدون توجه به بقیه با لبخند به من نگا کرد:
باجی : معلوم نیس؟
یهو یه دختر از ته کلاس گف:
؟؟؟ : اصلا مهم نیس به هر حال خرخونا باید کنار هم باشن
(اس دو ظاهر باجی)
رین : هه..... باجی... میشه؟
باجی: حتما
باجی کش موهاشو باز کردو عینکشو برداش..
همه دهنشون واموند....
باجی رف کنار رین نشستو استاد هم شرو کرد به درس دادن....
*زنگ تفریح*
رین: اخیییششش تموم شد... خب.. پس امسال اینجایی ها
باجی: اره..
رین سرشو گذاش رو شونه باجی
رین: خوبه..
یهو یه دختره اومد جلو میزمون
؟؟؟: ببینم رین.. دوس پسرت میدونه تو توی باند خلافکاری؟؟(لبخند)
رین: یک ما باهم دوس نیستیم که اینطوری حرف میزنی... دو به تو چه... سه ما باهم تو همون باند خلافکاری که میگی اشنا شدیم..
باجی: ببینم اصن به تو چه؟(با لحن سرد)
؟؟؟ : خ.. خ.. خیله خوب
داش از کلاس میرف بیرون:
رین: اهای نیک!
نیک: چیه؟
رین: اون داداش منحرفتم سلام برسون
نیک : میشکلی با داداشم داری؟( با اخم)
رین: شاید دارم.(لحن سرد)
نیک: حالا هرچی...
باجی: اممم فک کنم اینجاست که باید بپرسم دییقا چی شده؟
رین: تو راه خونه بهت توضیح میدم...
(چپ چپ به یکی که گوشه کلاس بود نگا کرد) اینجا نمیشه...
باجی: باشه هرطور راحتی عزیزم
رین لبخند میزنه
ذهن رین: یه فکری به سرم زد!
رین : بیا جلو...
*بوسیدن لب باجی*
باجی سرخ شد
این... واسه چی بود؟
هیچ..... دلم واست تنگ شده بود (خیره شدن به پنجره)
باجی: اگه اینطوریه...
باجی رینو گرفتو لباشو تا جایی که میتونست خورد...
رینو باجی هر دو تا سرخ بودن که زنگ خورد و استاد وارد کلاس شد...
__________________________________________
نظر میخوام:
پارت بعد منحرفی باشه یا نه؟
سرمو اوردم بالا..... اصلا باورم نمیشد...
سنسه: دانش آموز جدیدمون...... باجی کیسوکه هست..
باجی : رین؟
رینو باجی : تو اینجا چیکار میکنی؟...(خندیدن)
سنسه: خب باجی میخوای کجا بشینی؟
سه تا جای خالی بود یکی کنار یه پسره... یه جا کنار یه دختره.... ویکی هم کنارمن...
ویو نویسنده:
باجی بدون توجه به بقیه با لبخند به من نگا کرد:
باجی : معلوم نیس؟
یهو یه دختر از ته کلاس گف:
؟؟؟ : اصلا مهم نیس به هر حال خرخونا باید کنار هم باشن
(اس دو ظاهر باجی)
رین : هه..... باجی... میشه؟
باجی: حتما
باجی کش موهاشو باز کردو عینکشو برداش..
همه دهنشون واموند....
باجی رف کنار رین نشستو استاد هم شرو کرد به درس دادن....
*زنگ تفریح*
رین: اخیییششش تموم شد... خب.. پس امسال اینجایی ها
باجی: اره..
رین سرشو گذاش رو شونه باجی
رین: خوبه..
یهو یه دختره اومد جلو میزمون
؟؟؟: ببینم رین.. دوس پسرت میدونه تو توی باند خلافکاری؟؟(لبخند)
رین: یک ما باهم دوس نیستیم که اینطوری حرف میزنی... دو به تو چه... سه ما باهم تو همون باند خلافکاری که میگی اشنا شدیم..
باجی: ببینم اصن به تو چه؟(با لحن سرد)
؟؟؟ : خ.. خ.. خیله خوب
داش از کلاس میرف بیرون:
رین: اهای نیک!
نیک: چیه؟
رین: اون داداش منحرفتم سلام برسون
نیک : میشکلی با داداشم داری؟( با اخم)
رین: شاید دارم.(لحن سرد)
نیک: حالا هرچی...
باجی: اممم فک کنم اینجاست که باید بپرسم دییقا چی شده؟
رین: تو راه خونه بهت توضیح میدم...
(چپ چپ به یکی که گوشه کلاس بود نگا کرد) اینجا نمیشه...
باجی: باشه هرطور راحتی عزیزم
رین لبخند میزنه
ذهن رین: یه فکری به سرم زد!
رین : بیا جلو...
*بوسیدن لب باجی*
باجی سرخ شد
این... واسه چی بود؟
هیچ..... دلم واست تنگ شده بود (خیره شدن به پنجره)
باجی: اگه اینطوریه...
باجی رینو گرفتو لباشو تا جایی که میتونست خورد...
رینو باجی هر دو تا سرخ بودن که زنگ خورد و استاد وارد کلاس شد...
__________________________________________
نظر میخوام:
پارت بعد منحرفی باشه یا نه؟
۱.۲k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.