عشق ابدی پارت ۸۴
عشق ابدی پارت ۸۴
ویو کوک
+می‌خوایم بریم بیرون
کوک : نمیرید . من نمیام
+لوس نکن بیا پایین
کوک : برید ،خوش بگذره
+میای یا بیام بالا ؟؟
کوک : اگه میتونی بیا
+باشه ..فقط اومدی بیرون اتاق کپ نکن
گوشی رو قطع کردم و رفتم بیرون که با دیدن پسرا از ترس داد کشیدم
کوک : شما اینجا چیکار میکنید؟ چطوری اومدین تو؟(تعجب)
+دیگه دیگه . حالا پاشو حاضر شو
کوک : نمی‌خوام بیام ، حوصله ندارم
نامجون : انقدر لوس نکن خودتو . بدو
-در ضمن یه تهیونگم زنگ میزنم بیاد(چشمک)
کوک : درد لاعلاج /:
جین : بدو دیگه ! وقت نداریم بجنب
کوک : چرا؟ به چه دلیلی وقت ندارید؟
جین : همینطوری . دوست داشتم جو بدم¯\_(ツ)_/¯
کوک : |=
جیهوپ : بِر و بِر نگا نکن ، برو(بلند)
کوک : آدمو توبه کار میکنین
اومدم تو اتاق و حاضر شدم ؛ بعد ۲۰ مین رفتم بیرون
یانگ : چه عجب شازده اومد
کوک : مرگ :/
- خیله خب دیگه همه هستن . پاشید
کوک : حالا کجا میرید؟
+ پارک هالیئو
کوک : نه ، آیش! سری پیشم اونجا بودیم
یانگ : پارک بوکانسان؟؟
کوک : خوشم بِش نمیاد
- کدوم گوری بریم؟(حرصی)
کوک : پارک سئوراکسان
جین : اونجا هم خوبه ها
جیهوپ : پس لتس گو سمت پارک
نامجون : نرین تو زبان کره ای و انگلیسی :/
جیهوپ : |=
باهم رفتیم پایین و راهی پارک شدیم
تو راه بودیم که از یه کوچه نزدیک پارک صداهای داد و زجه میومد
تو دلم آشوب بود
کوک : پسرا وایستید (نگران)
+چیشده؟
کوک : صدارو!.(نگران)
+ از کجاست؟(تعجب)
- حدس میزنم از این کوچه پس کوچه ها باشه
جین : هی وایستید ، کجا میرید؟
کوک : انسانیتت کو؟ این قطعا داد برای کمکه . یکی جونش تو خطره(نگران)
جین :کوک آروم باش ، بیاید اینور رو بگردیم
همینطور دنبال صدا می‌گشتیم ببینیم کجاست
+اینجوری نمیشه . بیاید تقسیم شیم ، من از این ور میرم . شما از اون طرف برید
کوک : اوکی
همینطوری دنبال صدا می‌گشتیم . حس میکردم اسمم رو می‌شنوم ، صدای کمکای کی بود که تو دلمو اینجوری خالی میکرد؟
بعد ۱۰ مین صدای عربده شوگا رو که شنیدیم وایستادم
پسرا تعجب کرده بودن ، سریع تر از من دوییدن سمت قسمتی که شوگا رفته بود
پشتشون میدوییدم که با صحنه رو به روم میخکوب شدم
اون...محاله ممکنه ؛ تهیونگ من؟
کوک : ت...ت...تهیونگ ، تهیونگ(داد)
برگشت سمتم . تهیونگ خودم بود ، چرا تو اون وضعیت ؟ چرا لباسش باز بود؟ چرا کمربندش افتاده بود ؟ چرا دهنش بسته بود ؟ چرا صورتش خونی بود؟ چرا دستاش زنجیر شده بود؟
قلبم داشت میترکید . دوییدم سمتش و جلو پاش زانو زدم
کوک : تهیونگ ... تهیونگ خوبی؟ خوبی عزیزم؟ خوبی دورت بگردم؟
آخر حرفم بغضم شکست و گریه ام گرفت
پارچه رو از دهنش باز کردم و تو بغلم گرفتمش
تهیونگ : جونگ کوک(زجه)
کوک : جانم ؟ چیشده؟(گریه)
تهیونگ : میدونی چقدر صدات کردم؟ میدونی...
ویو کوک
+می‌خوایم بریم بیرون
کوک : نمیرید . من نمیام
+لوس نکن بیا پایین
کوک : برید ،خوش بگذره
+میای یا بیام بالا ؟؟
کوک : اگه میتونی بیا
+باشه ..فقط اومدی بیرون اتاق کپ نکن
گوشی رو قطع کردم و رفتم بیرون که با دیدن پسرا از ترس داد کشیدم
کوک : شما اینجا چیکار میکنید؟ چطوری اومدین تو؟(تعجب)
+دیگه دیگه . حالا پاشو حاضر شو
کوک : نمی‌خوام بیام ، حوصله ندارم
نامجون : انقدر لوس نکن خودتو . بدو
-در ضمن یه تهیونگم زنگ میزنم بیاد(چشمک)
کوک : درد لاعلاج /:
جین : بدو دیگه ! وقت نداریم بجنب
کوک : چرا؟ به چه دلیلی وقت ندارید؟
جین : همینطوری . دوست داشتم جو بدم¯\_(ツ)_/¯
کوک : |=
جیهوپ : بِر و بِر نگا نکن ، برو(بلند)
کوک : آدمو توبه کار میکنین
اومدم تو اتاق و حاضر شدم ؛ بعد ۲۰ مین رفتم بیرون
یانگ : چه عجب شازده اومد
کوک : مرگ :/
- خیله خب دیگه همه هستن . پاشید
کوک : حالا کجا میرید؟
+ پارک هالیئو
کوک : نه ، آیش! سری پیشم اونجا بودیم
یانگ : پارک بوکانسان؟؟
کوک : خوشم بِش نمیاد
- کدوم گوری بریم؟(حرصی)
کوک : پارک سئوراکسان
جین : اونجا هم خوبه ها
جیهوپ : پس لتس گو سمت پارک
نامجون : نرین تو زبان کره ای و انگلیسی :/
جیهوپ : |=
باهم رفتیم پایین و راهی پارک شدیم
تو راه بودیم که از یه کوچه نزدیک پارک صداهای داد و زجه میومد
تو دلم آشوب بود
کوک : پسرا وایستید (نگران)
+چیشده؟
کوک : صدارو!.(نگران)
+ از کجاست؟(تعجب)
- حدس میزنم از این کوچه پس کوچه ها باشه
جین : هی وایستید ، کجا میرید؟
کوک : انسانیتت کو؟ این قطعا داد برای کمکه . یکی جونش تو خطره(نگران)
جین :کوک آروم باش ، بیاید اینور رو بگردیم
همینطور دنبال صدا می‌گشتیم ببینیم کجاست
+اینجوری نمیشه . بیاید تقسیم شیم ، من از این ور میرم . شما از اون طرف برید
کوک : اوکی
همینطوری دنبال صدا می‌گشتیم . حس میکردم اسمم رو می‌شنوم ، صدای کمکای کی بود که تو دلمو اینجوری خالی میکرد؟
بعد ۱۰ مین صدای عربده شوگا رو که شنیدیم وایستادم
پسرا تعجب کرده بودن ، سریع تر از من دوییدن سمت قسمتی که شوگا رفته بود
پشتشون میدوییدم که با صحنه رو به روم میخکوب شدم
اون...محاله ممکنه ؛ تهیونگ من؟
کوک : ت...ت...تهیونگ ، تهیونگ(داد)
برگشت سمتم . تهیونگ خودم بود ، چرا تو اون وضعیت ؟ چرا لباسش باز بود؟ چرا کمربندش افتاده بود ؟ چرا دهنش بسته بود ؟ چرا صورتش خونی بود؟ چرا دستاش زنجیر شده بود؟
قلبم داشت میترکید . دوییدم سمتش و جلو پاش زانو زدم
کوک : تهیونگ ... تهیونگ خوبی؟ خوبی عزیزم؟ خوبی دورت بگردم؟
آخر حرفم بغضم شکست و گریه ام گرفت
پارچه رو از دهنش باز کردم و تو بغلم گرفتمش
تهیونگ : جونگ کوک(زجه)
کوک : جانم ؟ چیشده؟(گریه)
تهیونگ : میدونی چقدر صدات کردم؟ میدونی...
۲.۲k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.