" مرב غریبه..ღ " پارت ۲۵
ات یهو از خواب بیدار شد..
نفس نفس میزد..
دوباره باد اون کابوس افتاد..کابوس؟
نه..نه.. اون کابوس نبود
به خودش نگاهی انداخت..
سالم بود..حتی یه خش هم رو بدنش نبود..
تو یه اتاق نا آشنا بود..
در باز شد..و
" تهیونگ "
وارد اتاق شد..
ات : * نفس نفس زنان * ت..تهی..تهیونگ..
تهیونگ : ات..آرومباش..
ات سریع رفت سمت تهیونگ تا چک کنه چیزیش نشده باشه..
رف سمت شکم و دستش که بهشون گلوله خورده بود..
تیشرتشو کشید بالا ولی چیزی نبود..رو دستشم چیزی نبود..
ات : چ..چطور..م..ممکنه؟
تهیونگ : ات..عشقم..چیشده؟آرومباش لطفا
ات :ت..تهیونگ ک..کوک کجاس ؟ * بغض *
تهیونگ : کوک ؟ منظورت دوستمه؟
کوک : تهیونگاا بیا دیگهه * داخل اتاق اومد *
ات :ک.. کوک ت..تو حالت خوبه ؟ * بغض شدید *
کوک : چطور مگه..باید حالم بد باشه؟
ات : تو..یادت نیست؟
ات : تو یادت نیست؟؟؟بگو یادته لطفاا هانا و یونجون چی؟کجان؟چرا؟ * گریه شدید *
کوک : ات چی میگی؟ هانا و یونجون کین؟ چی باید یادم بیاد؟!
ات : نه..ا..اون خواب نبود..من مطمئنم خواب نبود..من همه دردا رو حس کردم.. اون واقعیه..من همچی رو احساس کردم..ن..نه
سریع رفتم سمتش و تیشرتشو کشیدم بالا..
ات :چ..چرا چی..چیزی نیست؟
کوک : ات چی نیست؟ * تعجب *
ات بی حرف سمت آینه رف و به خودش نگا کرد..
دستاش و حتی شکمش و پاش..
هیچکدوم روشون اثر گلوله نبود..
ات : ا..امکان نداره..
تهیونگ : ات لطفا توضیحبده چی امکان نداره چت شد یهو؟
ادامه دارد...
.
نفس نفس میزد..
دوباره باد اون کابوس افتاد..کابوس؟
نه..نه.. اون کابوس نبود
به خودش نگاهی انداخت..
سالم بود..حتی یه خش هم رو بدنش نبود..
تو یه اتاق نا آشنا بود..
در باز شد..و
" تهیونگ "
وارد اتاق شد..
ات : * نفس نفس زنان * ت..تهی..تهیونگ..
تهیونگ : ات..آرومباش..
ات سریع رفت سمت تهیونگ تا چک کنه چیزیش نشده باشه..
رف سمت شکم و دستش که بهشون گلوله خورده بود..
تیشرتشو کشید بالا ولی چیزی نبود..رو دستشم چیزی نبود..
ات : چ..چطور..م..ممکنه؟
تهیونگ : ات..عشقم..چیشده؟آرومباش لطفا
ات :ت..تهیونگ ک..کوک کجاس ؟ * بغض *
تهیونگ : کوک ؟ منظورت دوستمه؟
کوک : تهیونگاا بیا دیگهه * داخل اتاق اومد *
ات :ک.. کوک ت..تو حالت خوبه ؟ * بغض شدید *
کوک : چطور مگه..باید حالم بد باشه؟
ات : تو..یادت نیست؟
ات : تو یادت نیست؟؟؟بگو یادته لطفاا هانا و یونجون چی؟کجان؟چرا؟ * گریه شدید *
کوک : ات چی میگی؟ هانا و یونجون کین؟ چی باید یادم بیاد؟!
ات : نه..ا..اون خواب نبود..من مطمئنم خواب نبود..من همه دردا رو حس کردم.. اون واقعیه..من همچی رو احساس کردم..ن..نه
سریع رفتم سمتش و تیشرتشو کشیدم بالا..
ات :چ..چرا چی..چیزی نیست؟
کوک : ات چی نیست؟ * تعجب *
ات بی حرف سمت آینه رف و به خودش نگا کرد..
دستاش و حتی شکمش و پاش..
هیچکدوم روشون اثر گلوله نبود..
ات : ا..امکان نداره..
تهیونگ : ات لطفا توضیحبده چی امکان نداره چت شد یهو؟
ادامه دارد...
.
۱۰.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.