به وقت عاشقی
#رمان #رمان_عاشقانه
پارت بیست و سه
روندم سمت اداره رسیدم و رفتم تو پارکینگ و دو تامون پیاده شدیم
سپهر و امیر به سمتم اومدن
ــ داداش نامزدینا . چرا با هم اومدین
خندیدم و یه نگاه به آرام که داشت از خشم میلرزید انداختم
ــ آقایون داداشا
همه برگشتیم سمت آرام . یه نگاه بهش انداختم
ــ از شانس عـ.. نه بد من با این آقا همسایه شدم و بد تر از این سیستم برقی ماشینم قاطی کرده
امیر ــ قسمته آبجی قسمته
دیگه قیافه آرام به کبودی میزد رفتم پیشش و بهش گفتم ــ ناراحتی عزیزم؟
و اونم دو باره با کیفش که این دفعه سفت تر بود کوبیید تو سرم
ــ دوباره وحشی شدی؟
ــ بخدا میگیرم جوری میزنمت بابا نشی
ــ اون موقع برای خودت بده
اینو که گفتم مساوی شد با مشت و لگدش تو شیکمم اون رفت تو اداره و امیر ــ داداش اولاشه عادت میکنی
آرام
کثافت آشغال با خودش چی فکر کرده بود
وجدانم به صدا در اومد
تقصییر خودته اگه شاخ بازی در نمیاوردی به این روز نمی افتادی
اه این دقعه حق با وجدانم بود
رفتم تو اتاقم و عصبی خودمو انداختم رو صندلی
ــ میکشمت شایان
یه دفعه در باز شد فکر کردم شایانه
ــ حق نداری بیای داخـ...
دیدم محدثه است
ــ سلام خانم تهرانی
وای همینم مونده بود
ــ اسم اونو رو من نزار
ــ چرا، دعوا کردین؟
ــ هیچی نگو کم مونده از دستش رگمو بزنم
ــ از عشقه
کفشمو در آوردم
ــ برو بیرون
شایان
وقتی رسیدیم داخل اداره دیدم محدثه از اتاق آرام با عجله زد بیرون
اومد پیش من
ــ چیکارش کردی؟
ــ بخدا هیچی
امیر ــ راست میگه اون پایینم شایان رو زد ولی مگه اینکه شایان تو توی خو...
ــ خیلی عصبانی بود؟
محدثه ــ خیلی نه بیش از حد ، یه سر بهش بزن
ــ برم داخل میپوکونم
ــ امتحان کن
رفتم داخل اتاقش سرشو گذاشته بود رو دستاش روی میز
ــ محدثه گفتم بیرون
ــ نچ نموخوام
سرشو آورد بالا . معلوم بود داره عصبانیتشو کنترل میکنه . ای من به قربان عصبانیتت.
یهو رنگش پرید
ــ چی؟
فکر کنم بلند فکر کردم
ــ چیو چی؟
ــ چی گفتی؟
ــ گفتم عینهو عصا قورت داده ها شدی
یهو زد زیر گریه هول شدم حالا باید چیکار میکردم
رفتم پیشش ــ گریه نکن
ــ چرا اذیتم میکنی
چشماشو که دیدم قلبم ضعف رفت توی یه هفته صاحب این چشما با من چیکار کرده بود با منی که قلبم بعد آرمیتا از سنگ بود. نمیتونستم باور کنم که تو یه هفته عاشقش شدم
ــ گریه نکن
ــ چــــــــــــــــرا؟ چــــــــــــــــرا اذیتم میکنی؟
پاشدم سر پا روش داد کشیدم ــ د لامصب اون چشاتو بارونی نکن
پارت بیست و سه
روندم سمت اداره رسیدم و رفتم تو پارکینگ و دو تامون پیاده شدیم
سپهر و امیر به سمتم اومدن
ــ داداش نامزدینا . چرا با هم اومدین
خندیدم و یه نگاه به آرام که داشت از خشم میلرزید انداختم
ــ آقایون داداشا
همه برگشتیم سمت آرام . یه نگاه بهش انداختم
ــ از شانس عـ.. نه بد من با این آقا همسایه شدم و بد تر از این سیستم برقی ماشینم قاطی کرده
امیر ــ قسمته آبجی قسمته
دیگه قیافه آرام به کبودی میزد رفتم پیشش و بهش گفتم ــ ناراحتی عزیزم؟
و اونم دو باره با کیفش که این دفعه سفت تر بود کوبیید تو سرم
ــ دوباره وحشی شدی؟
ــ بخدا میگیرم جوری میزنمت بابا نشی
ــ اون موقع برای خودت بده
اینو که گفتم مساوی شد با مشت و لگدش تو شیکمم اون رفت تو اداره و امیر ــ داداش اولاشه عادت میکنی
آرام
کثافت آشغال با خودش چی فکر کرده بود
وجدانم به صدا در اومد
تقصییر خودته اگه شاخ بازی در نمیاوردی به این روز نمی افتادی
اه این دقعه حق با وجدانم بود
رفتم تو اتاقم و عصبی خودمو انداختم رو صندلی
ــ میکشمت شایان
یه دفعه در باز شد فکر کردم شایانه
ــ حق نداری بیای داخـ...
دیدم محدثه است
ــ سلام خانم تهرانی
وای همینم مونده بود
ــ اسم اونو رو من نزار
ــ چرا، دعوا کردین؟
ــ هیچی نگو کم مونده از دستش رگمو بزنم
ــ از عشقه
کفشمو در آوردم
ــ برو بیرون
شایان
وقتی رسیدیم داخل اداره دیدم محدثه از اتاق آرام با عجله زد بیرون
اومد پیش من
ــ چیکارش کردی؟
ــ بخدا هیچی
امیر ــ راست میگه اون پایینم شایان رو زد ولی مگه اینکه شایان تو توی خو...
ــ خیلی عصبانی بود؟
محدثه ــ خیلی نه بیش از حد ، یه سر بهش بزن
ــ برم داخل میپوکونم
ــ امتحان کن
رفتم داخل اتاقش سرشو گذاشته بود رو دستاش روی میز
ــ محدثه گفتم بیرون
ــ نچ نموخوام
سرشو آورد بالا . معلوم بود داره عصبانیتشو کنترل میکنه . ای من به قربان عصبانیتت.
یهو رنگش پرید
ــ چی؟
فکر کنم بلند فکر کردم
ــ چیو چی؟
ــ چی گفتی؟
ــ گفتم عینهو عصا قورت داده ها شدی
یهو زد زیر گریه هول شدم حالا باید چیکار میکردم
رفتم پیشش ــ گریه نکن
ــ چرا اذیتم میکنی
چشماشو که دیدم قلبم ضعف رفت توی یه هفته صاحب این چشما با من چیکار کرده بود با منی که قلبم بعد آرمیتا از سنگ بود. نمیتونستم باور کنم که تو یه هفته عاشقش شدم
ــ گریه نکن
ــ چــــــــــــــــرا؟ چــــــــــــــــرا اذیتم میکنی؟
پاشدم سر پا روش داد کشیدم ــ د لامصب اون چشاتو بارونی نکن
۴.۶k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.