فیک جنون فصل ۲
پارت۴☆☆☆☆☆
به خونه رسیدم و در رو باز کردم یونگی نگران از روی مبل بلند شد و با لبخندی هیجانی سمتم اومد
-چی شد
سرد نگاهش کردم و ابرویی بالا انداختم
لبخند روی صورتش خشک شد
-چی شده
با حس طلب کاریی که توی صدام و صورتم بود گفتم
+چرا به نامجون زنگ زدی
سرشو پایین گرفت و بغض کرد
-میخواستم ازت محافظت کنم
از روبروش کنار اومدم و در حالی که کیفمو روی مبل پرت میکردم و همچنان به صورت پایین افتاده یونگی نگاه میکردم کنایه آمیز گفتم
+بنظرت من به محافظت احتیاج دارم؟
سرش رو بالا گرفت و بهم نگاه کرد
-نمی خواستم آسیب ببینی
+یونگی من خودم بلدم چطوری آسیب نبینم میدونم دارم چیکار میکنم
-متاسفم
+فقط دیگه همه چیو به نامجون نگو
-ببخشید دیگه این کارو نمی کنم
روی دسته مبل نشسته بودم چند ثانیه ای به یونگی نگاه کردم بعد رفتم سمتش و بقلش کردم
+اشکال نداره
-دوست دارم
+منم همین طور
بعد چند دیقه از بغلش بیرون اومدم و روی مبل نشستم یونگی ام جلوی من نشست
-خوب ببینم چیگفت؟
+باید یه بمب جا به جا کنم
-بمب؟
+آره یه بمب خیلی خطر ناک رو باید به یکی به نام جک تحویل بدم
-کی هست؟
+بمب ها رو خنصا میکنه
بعد چند ثانیه به قیافه در هم من نگاه کرد
-مشکل کجاست؟
+تهیونگ زیادی به این یارو جک اعتماد داره
-چرا فکر میکنی آدم درستی نیست
+احساسم میگه کاسه ای زیر نیم کاسه جکه انگار...
-انگار چی؟
+نمیدونم فقط حس خوبی بهش ندارم
-زیاد بهش فکر نکن اگه این کارو دوست داری ،انجامش بده باشه؟
بعد دستامو گرفت و لبخندی مهربون زد
منم متقابل لبخند زدم
+مرسی کنارمی چاگیا
-من اینجام که همیشه همین کارو انجام بدم
بعد لبخندی لثه ای زد
-خوب دیگه باید چیکار کنی؟
+باید گروه برای خودم تشکیل بدم
-کسیو انتخاب کردی؟
+یکیو خودش انتخاب کرده هوساک
-اوه هون یاروعه میشناسمش یه بار دیدمش
+آره همون بعد باید یکی دیگه ام خودم انتخاب کنم
-چه کسیو مد نظر داری؟
+توی همین موندم
-باید یکی باشه که خیلی وارد باشه
+یکی که انقدر این کار رو انجام داده باشه که بتونه به بقیه ام آموزش بده
بعد یونگی زیر چشمی و با لبخندی شیطنت آمیز نگاهم کرد
بعد از کمی تعجب وقتی فهمیدم اون درباره چی فکر میکنه منم همون طوری نگاهش کردم و هم زمان یک اسم رو گفتیم
-+کیم سوک جین
-آقای مدیر
+و بهترین گذینه
به خونه رسیدم و در رو باز کردم یونگی نگران از روی مبل بلند شد و با لبخندی هیجانی سمتم اومد
-چی شد
سرد نگاهش کردم و ابرویی بالا انداختم
لبخند روی صورتش خشک شد
-چی شده
با حس طلب کاریی که توی صدام و صورتم بود گفتم
+چرا به نامجون زنگ زدی
سرشو پایین گرفت و بغض کرد
-میخواستم ازت محافظت کنم
از روبروش کنار اومدم و در حالی که کیفمو روی مبل پرت میکردم و همچنان به صورت پایین افتاده یونگی نگاه میکردم کنایه آمیز گفتم
+بنظرت من به محافظت احتیاج دارم؟
سرش رو بالا گرفت و بهم نگاه کرد
-نمی خواستم آسیب ببینی
+یونگی من خودم بلدم چطوری آسیب نبینم میدونم دارم چیکار میکنم
-متاسفم
+فقط دیگه همه چیو به نامجون نگو
-ببخشید دیگه این کارو نمی کنم
روی دسته مبل نشسته بودم چند ثانیه ای به یونگی نگاه کردم بعد رفتم سمتش و بقلش کردم
+اشکال نداره
-دوست دارم
+منم همین طور
بعد چند دیقه از بغلش بیرون اومدم و روی مبل نشستم یونگی ام جلوی من نشست
-خوب ببینم چیگفت؟
+باید یه بمب جا به جا کنم
-بمب؟
+آره یه بمب خیلی خطر ناک رو باید به یکی به نام جک تحویل بدم
-کی هست؟
+بمب ها رو خنصا میکنه
بعد چند ثانیه به قیافه در هم من نگاه کرد
-مشکل کجاست؟
+تهیونگ زیادی به این یارو جک اعتماد داره
-چرا فکر میکنی آدم درستی نیست
+احساسم میگه کاسه ای زیر نیم کاسه جکه انگار...
-انگار چی؟
+نمیدونم فقط حس خوبی بهش ندارم
-زیاد بهش فکر نکن اگه این کارو دوست داری ،انجامش بده باشه؟
بعد دستامو گرفت و لبخندی مهربون زد
منم متقابل لبخند زدم
+مرسی کنارمی چاگیا
-من اینجام که همیشه همین کارو انجام بدم
بعد لبخندی لثه ای زد
-خوب دیگه باید چیکار کنی؟
+باید گروه برای خودم تشکیل بدم
-کسیو انتخاب کردی؟
+یکیو خودش انتخاب کرده هوساک
-اوه هون یاروعه میشناسمش یه بار دیدمش
+آره همون بعد باید یکی دیگه ام خودم انتخاب کنم
-چه کسیو مد نظر داری؟
+توی همین موندم
-باید یکی باشه که خیلی وارد باشه
+یکی که انقدر این کار رو انجام داده باشه که بتونه به بقیه ام آموزش بده
بعد یونگی زیر چشمی و با لبخندی شیطنت آمیز نگاهم کرد
بعد از کمی تعجب وقتی فهمیدم اون درباره چی فکر میکنه منم همون طوری نگاهش کردم و هم زمان یک اسم رو گفتیم
-+کیم سوک جین
-آقای مدیر
+و بهترین گذینه
۲۴.۴k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.