هانما
پارت ۲
از زبان ا/ت
تشکر کردی خواستی سوار ماشین بشی ک هانما دستت رو گرفت
هانما: جبران نمیکنید بانو؟
ا/ت: خیلی خب میخوای چیکار کنم؟
هانما: شماره
ا/ت: جان؟
هانما: شمارتو بده
ا/ت: خیلی خب بزن....( شماره)
هانما: میبینمتون
و رفت
چرا شمارمو میخواست؟ نکنه اذیتم کنه؟ ن بابا این حرفا چیه
پرش زمانی ب شب*
داشتم فیلم مورد علاقمو نگاه میکردم و خوراکی میخورد ک گوشیم زنگ خورد
ساعتو دیدیم گ ۱۰ شبه چرا کسی باید الان رنگ بزنه
گوشیو جواب دادم ناشناس بود
ا/ت: الو
هانما: سلام
ا/ت: شما؟
هانما: ملکه ها اول سلام نمیکنن ن؟ [ خندید]
ا/ت: شما همون...
هانما: هانما هستم امروز ماشینتو درست کردم
ا/ت : منم جبران کردم اونم با دادن شمارم
هانما: میشه ی روز قرار بزاریم
ا/ت: قرار؟
هانما: آره قرار میدونم گسداخیه ولی میخوام ببینمتون
ا/ت: من سرم اونقدر شلوغ نیست پس ... باشه
هانما: فردا ساعت ۶ دم رستوران [ اسم رستوران]میبینمتون
ا/ت: باشه میبینمتون
و قطع کردم *
واییییییییییی لباس چی بپوشم؟؟؟ هانما پسر باحالیه ولی نمیدونم چرا حسم عجیبه
خب دیگه بهتره برم لالا
رفتم رو تخت و چشمام رو بستم و تا آخرین لحظه ب هانما فکر کردم
ساعت ۱ ظهر از خواب پا شدم
ا/ت: ای بابا امروز فقط تعطیلم از فردا میرم سر کارررر اههههههه
بلند شدمو غذا درست کردم و کارای سرکارو انجام دادم تد ساعت شد ۴
رفتم ک برای قرارم با هانما جونم ادامه بشم
وای خیلی ذوق دارمممم
رفتم حموم ک تقریبا نیم ساعت طول کشید بعدش موهامو خشک کردم ک اونم طول کشید . خب موهام بلنده دیگه...
ی لباس قرمز بلند پوشیدم ک تقریبا جذب بود
موهامو هم بالا بستم و ی کیف قرمز و زرشکی برداشتم
داشتم آرایشم رو درست میکردم ک ساعت رو دیدم
۱۰ دقیقه وقت دارم خیلی کمههه
سریع کفش پاشنه بلندگو پوشیدم و با کلی ذوق رفتم رستوران
همه ی نگاها روی من بود ولی من دنبال هانما بودم
همینطور دنبالش گشتم و لبخندم رو حفظ کردم اما وقتی اونو دیدم دیگ لبخند نزدم
همونجور داشتم نگاش میکردم ک اشک تو چشمام جمع شد آخه اون....
لایک و فالوووو
درخواستی قبوله
حمایتتتت
از زبان ا/ت
تشکر کردی خواستی سوار ماشین بشی ک هانما دستت رو گرفت
هانما: جبران نمیکنید بانو؟
ا/ت: خیلی خب میخوای چیکار کنم؟
هانما: شماره
ا/ت: جان؟
هانما: شمارتو بده
ا/ت: خیلی خب بزن....( شماره)
هانما: میبینمتون
و رفت
چرا شمارمو میخواست؟ نکنه اذیتم کنه؟ ن بابا این حرفا چیه
پرش زمانی ب شب*
داشتم فیلم مورد علاقمو نگاه میکردم و خوراکی میخورد ک گوشیم زنگ خورد
ساعتو دیدیم گ ۱۰ شبه چرا کسی باید الان رنگ بزنه
گوشیو جواب دادم ناشناس بود
ا/ت: الو
هانما: سلام
ا/ت: شما؟
هانما: ملکه ها اول سلام نمیکنن ن؟ [ خندید]
ا/ت: شما همون...
هانما: هانما هستم امروز ماشینتو درست کردم
ا/ت : منم جبران کردم اونم با دادن شمارم
هانما: میشه ی روز قرار بزاریم
ا/ت: قرار؟
هانما: آره قرار میدونم گسداخیه ولی میخوام ببینمتون
ا/ت: من سرم اونقدر شلوغ نیست پس ... باشه
هانما: فردا ساعت ۶ دم رستوران [ اسم رستوران]میبینمتون
ا/ت: باشه میبینمتون
و قطع کردم *
واییییییییییی لباس چی بپوشم؟؟؟ هانما پسر باحالیه ولی نمیدونم چرا حسم عجیبه
خب دیگه بهتره برم لالا
رفتم رو تخت و چشمام رو بستم و تا آخرین لحظه ب هانما فکر کردم
ساعت ۱ ظهر از خواب پا شدم
ا/ت: ای بابا امروز فقط تعطیلم از فردا میرم سر کارررر اههههههه
بلند شدمو غذا درست کردم و کارای سرکارو انجام دادم تد ساعت شد ۴
رفتم ک برای قرارم با هانما جونم ادامه بشم
وای خیلی ذوق دارمممم
رفتم حموم ک تقریبا نیم ساعت طول کشید بعدش موهامو خشک کردم ک اونم طول کشید . خب موهام بلنده دیگه...
ی لباس قرمز بلند پوشیدم ک تقریبا جذب بود
موهامو هم بالا بستم و ی کیف قرمز و زرشکی برداشتم
داشتم آرایشم رو درست میکردم ک ساعت رو دیدم
۱۰ دقیقه وقت دارم خیلی کمههه
سریع کفش پاشنه بلندگو پوشیدم و با کلی ذوق رفتم رستوران
همه ی نگاها روی من بود ولی من دنبال هانما بودم
همینطور دنبالش گشتم و لبخندم رو حفظ کردم اما وقتی اونو دیدم دیگ لبخند نزدم
همونجور داشتم نگاش میکردم ک اشک تو چشمام جمع شد آخه اون....
لایک و فالوووو
درخواستی قبوله
حمایتتتت
۱۳.۸k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.