پارت ³ :
#پارت ³ :
ادامه....
روی قفسه کتاب گل ها و عروسک های خشک شده بود * هابیل: فکر می کنم این قفسه اصلی کتاب نیست.
بعد از یک ربع اتاق جمع شد *
وارد هال می شود *انگشتش را روی میز میکشد* یک ذره خاک هم نبود؟! عجیب بود
بالای مبل می رود و داخل لوستر را نگاه می کند، آنجا هم گرد و خاک نبود!
عجیب بود...خیلی..
پایین می آید *
در باز می شود و هابیل به در خیره می شود.
هابیل: آیا مقواها تجزیه شده اند؟
نورا آنقدر دویده بود که روی زمین پهن شده بود.
نورا سرفه می کند، گونه ها و صورتش قرمز شده بود*
این مقواها رو دیدم...سرفه*گفتم...سرفه زیاد میشه *بیارم...و سرش را روی زمین میکوبد*
هابیل لیوانی آب می آورد و می دهد *
نورا:چه بالاخره فکر کردی برام ای بیاری؟
نورا تمام آب را در یک نفس می نوشد *لیوان را در دست او می دهد *نورا موهایش را عقب می اندازد *خب چیکار کردی؟
آیا با خانواده من ملاقات کردی؟
هابیل در لودینگه؟
نورا بلند شد مقواها را جمع کرد و به اتاق برد. *آنها را ندیدی؟ اینجا هستن
هابیل: ببخشید؟؟!
نورا به کتابخانه اشاره می کند * هابیل با چهره ترسیده و نگران وارد اتاق خواب میشود * به کتابخانه خیره می شود *
هابیل: ها؟
سه عروسک آنجا بود، هابیل یکی از آنها را گرفت و به آن نگاه کرد.
نورا پیش هابیل می رود و به او می چسبد
نورا:نظرت چیه؟
هابیل: تو روانی؟؟ عروسک را روی طبقه گذاشت*
نورا از خنده غش میکند و بلند میشود با خنده عصبی دستش را رویه شونه هابیل میگذارد.
هابیل: گفتی کسی خونه است؟!
نورا: خب بیسکویت تازه هم هست!
هابیل: کدوم بیسکویت ؟؟
نورا: آروم باش... موهای هابیل را بهم میزنه *گربه ست.
هابیل اخم میکند*تو واقعا احمقی
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
#طراحی #هنر #انیمه #رمان
ادامه....
روی قفسه کتاب گل ها و عروسک های خشک شده بود * هابیل: فکر می کنم این قفسه اصلی کتاب نیست.
بعد از یک ربع اتاق جمع شد *
وارد هال می شود *انگشتش را روی میز میکشد* یک ذره خاک هم نبود؟! عجیب بود
بالای مبل می رود و داخل لوستر را نگاه می کند، آنجا هم گرد و خاک نبود!
عجیب بود...خیلی..
پایین می آید *
در باز می شود و هابیل به در خیره می شود.
هابیل: آیا مقواها تجزیه شده اند؟
نورا آنقدر دویده بود که روی زمین پهن شده بود.
نورا سرفه می کند، گونه ها و صورتش قرمز شده بود*
این مقواها رو دیدم...سرفه*گفتم...سرفه زیاد میشه *بیارم...و سرش را روی زمین میکوبد*
هابیل لیوانی آب می آورد و می دهد *
نورا:چه بالاخره فکر کردی برام ای بیاری؟
نورا تمام آب را در یک نفس می نوشد *لیوان را در دست او می دهد *نورا موهایش را عقب می اندازد *خب چیکار کردی؟
آیا با خانواده من ملاقات کردی؟
هابیل در لودینگه؟
نورا بلند شد مقواها را جمع کرد و به اتاق برد. *آنها را ندیدی؟ اینجا هستن
هابیل: ببخشید؟؟!
نورا به کتابخانه اشاره می کند * هابیل با چهره ترسیده و نگران وارد اتاق خواب میشود * به کتابخانه خیره می شود *
هابیل: ها؟
سه عروسک آنجا بود، هابیل یکی از آنها را گرفت و به آن نگاه کرد.
نورا پیش هابیل می رود و به او می چسبد
نورا:نظرت چیه؟
هابیل: تو روانی؟؟ عروسک را روی طبقه گذاشت*
نورا از خنده غش میکند و بلند میشود با خنده عصبی دستش را رویه شونه هابیل میگذارد.
هابیل: گفتی کسی خونه است؟!
نورا: خب بیسکویت تازه هم هست!
هابیل: کدوم بیسکویت ؟؟
نورا: آروم باش... موهای هابیل را بهم میزنه *گربه ست.
هابیل اخم میکند*تو واقعا احمقی
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
#طراحی #هنر #انیمه #رمان
۲.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.